این اولین چهارشنبه سوری زندگیم هست که برای من نه خبری از آتش هست، نه خبری از ترقه، سر و صدا، رقص و آواز و … نه خبری از کرم ریختن های من، نه خبری از شام خوشمزه مامان، نه خبری از کوه ِ چوبی که بابا از هرس کردن درخت های حیاط جمع کرده […]
در روح قانون!
ساعت نزدیک 12 ظهره! از دانشگاه خارج میشم و به صورت “گولٌه” میرم به محل کارم … جای پارک پیدا نمیشه … ماشین رو میذارم جلوی درب حیاط ساختمان و میرم … به نگهبان هم سفارش میکنم که اگه کسی با جای ماشینم مشکل داشت، بیا فلان طبقه، من اونجام … قراره ساعت 2 برگردم […]