ساعت ۱۲ شب بود … وسط تابستون! … کنار خیابون نشسته بودیم و داشتیم مردم رو تماشا می کردیم … هورت می کشیدیم و … هر کدوم زل می زدیم به یه سمت … دردها و مرض هایی بود که بیشترشان به طرز احمقانه ای شبیه بود … و هیچکدوم راه حل نداشت … و […]
چه باک؟
گویند بهشت و حورعین خواهد بود … آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک … چون عاقبت کار چنین خواهد بود خیام