بایگانی برای ‘این روزها …’
دوباره!
سهشنبه, سپتامبر 17, 2013 11:22 بدون دیدگاهبعد از مدت ها اومدم که دوباره بنویسم! زندگیم کمی (!) تغییر کرده. فقط یه کم! :)
سهشنبه, جولای 2, 2013 1:25 بدون دیدگاه
این روزها بیخوابی برام انقدر عادی شده که دیگه کم کم وقتی زودتر از ۱٫۵-۲ میخوابم، فکر میکنن مریض شدم! این روزا حال و هوای عجیبیه. خیلی چیزا رو نمیشه گفت. واقعاً نمیدونم خوبه یا بد. واقعاً نمیدونم درسته یا غلط. می ترسم از آینده. میترسم! حتی از خودم. زدم تو فاز بیخیالی. موزیک گوش […]
دانلود تمام قسمت های کلاه قرمزی ۹۱ (وداع با جیگر!)
سهشنبه, آگوست 28, 2012 14:22 ۴ دیدگاهکلاه قرمزی، شاید پررنگ ترین خاطره کودکی بیشتر ماها باشه. امروز در خبرها خوندم که جناب جیگر!، همون خره (که میگفت خر نیست!)، ممنوع التصویر شدن!!! :( ما که خیلی با ایشون حال میکردیم! به همین منظور گفتیم دِین مون رو به ایشون ادا کنیم. شما از امروز به مدت ۷ تا ۱۰ روز، می […]
هوس کردم
جمعه, می 4, 2012 17:47 یک دیدگاهبعد از ۷ روز خیلی خوب و استثنایی، آنچنان سرما خوردم که نگو! و من باز هم باید تأکید کنم که گرما از سرما بدتره. علاوه بر اینکه با اومدن سرما، شیشه ها بخار میکنن :) با این حال پنجره رو باز کردم و دارم حال میکنم با این بوی خاک و بارون و رعد […]
از آزادی … تا واقعیت
پنجشنبه, مارس 15, 2012 21:24 یک دیدگاهاین ویدئو را به یاد دارید؟ چند ماه پیش بود … نزدیک ۱۰ روز، خیلی از دوستانم این را Share کردند در فیسبوک!
خواب از سرم پریده!
جمعه, فوریه 24, 2012 2:30 ۶ دیدگاه+ چه اهمیتی داره؟ (این سوال میتونه خیلی از مشکلات رو حل کنه) + آدم گاهی انقدر از “خودش” دور میشه که وقتی خودشو به یاد میاره، انگار داره زندگینامه ی یه نفر دیگه رو میخونه…خیلی وقتا، همینقدر از خودم دورم… + من هیچوقت نتونستم با قلیون ارتباط برقرار کنم … نه که نخواما! نتونستم! […]
بندباز
پنجشنبه, دسامبر 29, 2011 21:48 ۳ دیدگاه+ یک بندباز رو تصور کنین! بندبازی که دفعه ی اولشه … بندباز اگر از ارتفاع هم نترسه، حتماً از افتادن میترسه. بندبازی که وقتی پاش رو روی بند میذاره، همه تنش میلرزه از ترس. جلوتر که میره کم کم آروم میشه ولی هر چی به وسط نزدیک تر میشه، ترس از افتادن بیشتر میشه. […]
سهشنبه, نوامبر 8, 2011 0:50 ۳ دیدگاه
+ به ندرت شده بود که بیشتر از ۱ ماه اینجا چیزی ننویسم! چندتا امتحان مهم بود که باید واسشون وقت میذاشتم! و چند تا مسافرت و کلی کار. خلاصه از این به بعد منظم تر می نویسم! + هفته پیش یکی از دوستای قدیمی رو دیدم! بسی خوش رفت! پرتاب شدم به ۵-۶ سال […]
سطح آسایش!
شنبه, آگوست 13, 2011 2:03 ۶ دیدگاهقبلاً راجع به این همسایه های عتیقه مان نوشته بودم! پنجره اتاق من رو به آپارتمانیه که آسایش ما در زیر پاهای ساکنینش لگدمال شده! این ساختمون ۴ طبقه اس! طبقه اول متعلق به خانواده ای ۳ نفره اس که یک کولر آبی دارن! و این کولر سال ها خراب بود! حتی ما بعد از […]
حرف نزن!
یکشنبه, آگوست 7, 2011 13:38 ۲ دیدگاهیک جورهایی عاشق رانندگی در شب هستم … شب برای من، یعنی ۱۱ به بعد! اصولاً شبگردها را هم دوست دارم … همان هایی که یا خوابشان نمیبرد، یا نمیخواهند که بخوابند … همه شان آدم های عجیبی هستند … یا تلاطم فکری دارند و بیخواب شده اند … یا از روز و روشنایی و […]
هستم و نیستم
پنجشنبه, جولای 28, 2011 0:53 ۲ دیدگاه+ هستم ولی خودم میدونم که نیستم … اینجام ولی میدونم که اونجام … حواسم هست ولی میدونم که حواسم نیست … + خدا بعضیا رو وارد زندگیتون میکنه که بفهمید منظورش از جهنم چیه … بعضیا میان تا تو مشکلات کمک تون کنن … بعضیا میان که باهاشون رشد کنید … فکرتون رو و […]
نزدیک ترین ها، خطرناک ترین ها
سهشنبه, جولای 12, 2011 22:37 یک دیدگاهاحمد ولی کرزای، بردار رئیس جمهور افغانستان به دست یکی از نزدیک ترین افرادش کشته شد. کماکان نزدیک ترین ها، خطرناک ترین ها هستند!
جمعه, جولای 8, 2011 14:18 بدون دیدگاه
+ این ۱۰ روز اخیر برای من اتفاقات عجیب غریب زیادی رخ داد … هم روزای خیلی بد … هم روزای خیلی خوب … و من باز هم دوستامو بیشتر شناختم … یعنی روزی ۱۰۰ بار شکر میکنم به خاطر داشتن چنین دوستانی … :) + بهترین ۱۵ تیر زندگیم رو داشتم … از اون […]