دشمن آرامش

همونطوری که چند روز پیش گفتم، تمام نوشته های اینجا رو از اولین نوشته تا الان خوندم و به یه سری از کامنت ها جواب دادم … به چیزای خیلی جالبی برخوردم … چیزایی که ماه ها پیش نوشتم ولی الان به درد خودم می خورن … یا کامنت هایی که واقعاً به نظرم جالب […]

آنچه را که دوست دارد …

من راستش زیاد اهل این جور چیزا نیستم … یعنی نه که نباشم ولی زیاد دنبال ریشه ی یه متن ادبی و اینا نمیرم … این شعری که اینجا میذارم ماله یه نویسنده و شاعر ایرلندی به نام اسکار وایلد هست. در واقع تکه ای از یک شعر اونه … ترجمه ی دست و پا […]

یک حرکت بشردوستانه!

میدونم که متأسفانه از سر تنبلی و سهل انگاری، خیلی از کامنت هایی که تو نوشته های پیشین گذاشته شده، بدون جواب موندن :( امروز تصمیم گرفتم بشینم از اول وبلاگ رو بخونم و به کامنت هایی که جواب داشته و بی جواب مونده، پاسخ بدم … ممکنه چند روز طول بکشه، ولی فکر کنم […]

درب پراید

بعد از ظهر یکی از روزای تابستون بود و طبق معمول مشغول ملٌق (همان معلق!) زدن جلو کامپیوتر بودم! دیگه حسابی حوصله ام سر رفته بود … و بد و بیراه میگفتم : آخه خدا این چه وضعیه ؟ چرا دو تا تفریح واسه این جوونا نیست ؟ آخه این چه مملکتیه ؟ همش تقصیرِ […]

ثابت

الان مدتی میشه که دارم برای بار دوم لاست رو تماشا می کنم … همونطور که قبلاً هم گفته بودم، واقعاً میشه تمام سریال رو چند بار دید و باز چیزای جدید فهمید! اما به نظر من یکی از جالب ترین قسمت های این سریال، با وجود خیالی بودن بیش از حد، اپیزود پنجم از […]

فرض غلط!

یادمه تو دبیرستان که بودیم (درست حدس زدید! منم دیپلم دارم!)، یکی از اصول اثبات قضایای ریاضی این بود که نمیشه با استفاده از یک فرض اشتباه و نادرست، چیزی رو اثبات کرد … حتی اگه روند اثبات درست باشه، حتی اگه چیزی که اثبات می کنیم واقعاً صادق باشه، باز هم مسیر اشتباهه ! […]

خالی بندی!

الان چند سالی هست که مترو، وسیله ی رفت و آمد روزانه ی من شده … دیگه یه جورایی به همه چی اش عادت کردم … و به جرئت می تونم بگم هیچ چیز تازه ای برای من نداره … اما همیشه رفتار و حرف های مردم واسم جالبه … مخصوصاً وقتی انقدر بلند حرف […]

کسوف

این نوشته رو آروووم بخونید : مستی و راستی! … همیشه می خندم به این اصطلاح … چون خنده داره! مثل خیلی چیزای دیگه … صدای موج ها رو میشنوم … کتاب کاروان از هوشنگ ابتهاج رو ورق می زنم و بلند بلند شعر حافظ می خونم! … داد می زنم … “مهر تو عکسی […]

باور

چند وقتی میشه که فکر می کنم به اینکه آیا واقعاً چیزی به نام باور وجود داره؟ واسه اینکه تعریفشو درست بدونم، رفتم تو بریتانیکا جستجو کردم … ترجمه اش این میشه : حالتی ذهنی مبنی بر پذیرش یا رضایت کامل از یک موضوع (مقصود، کار، …) بدون دانش عقلیِ کامل برای تضمین حقیقی بودن […]

تعلٌق

نمیشه توصیفش کرد … بی ماننده … نمیشه گفت خوبه یا بده … یه حس فوق العاده اس که تو رو پر می کنه … گاهی ازش لذت می بری … گاهی هم می تونه تورو زیر و رو کنه … ولی همه یه جورایی بهش احتیاج دارن … می تونه به خاطر یه نفر […]

ترس، واقعیت

یادمه دوم دبستان که بودم، دوستام به زور منو از رو پل هوایی رد کردن … قبلاً هم تجربه شو داشتم … چیز تازه ای نبود … راستش از ارتفاع می ترسیدم … از افتادن می ترسیدم … رو پل می دونستم که نمیوفتم ولی باز ترسش بود … یه عده شون خندیدن … یه […]

خبری نیست …

پنجشنبه، نمک آبرود ساعت 12:10 خبری نیست … درهای کابین شماره 16 باز میشه. فوراً یاد 4 8 15 16 23 42 میوفتم و به خودم میگم بعیده جون سالم به در ببریم! آروم آروم از زمین کنده میشه و بالا میره. راستش دیگه برای من تکراری شده … به تندی بالا رفتن … به […]

عمق

یکی از نوشته های روی دیوار رو خیلی دوست دارم … تجربه اش کردی … این که داری تو دریا از ساحل دور میشی … لحظه ای که نوک انگشت های پات زمین رو رها می کنن … وقتی تمام بدنت رو می کشی که پات به زمین بخوره … درست همین جاست که باید […]

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا