میدونی دلم چی میخواد؟!
سرب
امشب چندتا آهنگ خوندم … بعد از مدت ها و برای کسانی که برام مهم هستن … و خیلی سخته … به خدا خیلی سخته … نمیدونید چه حسی داره … مطمئنم هیچکس نمیتونه چنین چیزی رو درک کنه … یعنی چند درصد مردم دنیا ممکنه چنین چیزی رو تجربه کنن؟ … واسه همین از […]
نیمه ی سرطان!
دیروز تولدم بود! بزرگ شدم گویا! و عاقل تر! احتمالاً! … تو چند روز اخیر تقریباً به 50 پیام تبریک از طرف دوستام جواب دادم و افتخار میکنم به داشتن و بودن تک تک شون :) امیدوارم سال آینده، در چنین روزی، به همه ی چیزهایی که الان برام “هدف” هستن، برسم … و مطمئنم […]
"خدایی" کار من نیست
می آیند … برای تکرارِ مکررات … برای گفتن چیزهایی که هزاران بار گفته اند … می آیند … اغلب با چشمانی بسته … و اغلب با گوش هایی گرفته … تا تو به آن ها بیشتر نظر کنی … می آیند … و گاه دهان از خوردن باز میدارند … و دل از دنیا […]
گرامافون
این نوشته رو آهسته بخونید! به عکس رو دیوار خیره شدم …
غمِ پنهان
یکی از خوش مشرب ترین و شادترین آدماییه که تا حالا دیدم … کم کم دوست هم شدیم … دوستی ای که من خودم تا حالا این نوعش رو تجربه نکرده بودم … یه دوستی جدی و در عین حال هم شوخی! … جوری که گاهی چند ساعت چرت و پرت میگیم و میخندیم و […]
حیرت
+ از خونه اومدم بیرون … یادم افتاد عینک آفتابی رو جا گذاشتم رو میز … از جلو در برگشتم و برداشتمش …
از آن جهان آمده
همه چیز با یه اس ام اس شروع شد! صبح جمعه بود و تازه 10 دقیقه بود که با بالش وداع کرده بودم که اون اس ام اس کوفتی اومد : – سلام سینا ، بریم سگ چرخ!؟ – پویا، خییییلی کار دارم ولی بی خیال … چهار و نیم خبرت میکنم با خودم گفتم […]
خوشحالم
یه چیزایی هستن که آدم اگه همه ی دنیا رو هم داشته باشه، اگه به همه چی هم تو زندگیش رسیده باشه، اگه حتی وقتش رو هم نداشته باشه، باز با دیدن یا فکر کردن بهشون، واقعاً حسرت می خوره … حتی اگه مدت زیادی از زمانی که می تونسته کاری کنه گذشته باشه، باز […]
گواهینامه
سال اول دانشگاه، گواهینامه نداشتم … یعنی به دلایلی، نمیشد که داشته باشم … تابستون 84 چند هفته بعد از تولدم رفتم دنبال گواهینامه و دفعه ی دوم هم قبول شدم و گرفتم … اما خب، خانوادم خیلی سخت به من ماشین میدادن … یعنی تو شهر میتونستم برم … ولی مسیر دانشگاه بدجور بود […]
خدا … برای همه ی آدماست!
بعضی وقتا سوألی برای عده ای پیش میاد که من وظیفه ی خودم میدونم بهش جواب بدم … “آیا خدا وجود داره؟” … و من این سوأل رو جواب میدم … جوابم فلسفی نیست … علمی هم نیست … و شاید منطق شما فقط به این جواب بخنده … اما جواب من یک حسن داره […]
آدما کجا میرن؟
اولین بار بچه ی 5-6 ساله بودم که مفهوم “یدکی” رو فهمیدم … یه تویوتای نقره ای (بخوانید نوک مدادیِ روشن) داشتیم که گهگاهی خراب میشد … راه تعمیر کردنش هم، بیشتر اوقات، تعویض قطعه بود … وقتی میرفتیم قطعه ی جایگزین رو بخریم، یه مغازه میرفتیم که بالاش نوشته بود : “لوازم یدکی تویوتا […]
پازل سیزده تکه
امروز میخوام 13 تا از نوسته های قبلیم رو که وقتی نوشتم، شاید نه من درک کردم و نه تو، معرفی کنم … وقتی همه رو با هم خوندم، حدأقل واسه ی من یک پازل شد …