شاید تنها وقتی بتونیم راجع به زندگی خودمون قضاوت کنیم که از بیرون به اتفاقات و جزئیاتش نگاه کنیم … و … شاید تنها وقتی بتونیم راجع به زندگی دیگران قضاوت کنیم که خودمون رو درون شرایطی که توش هستن، فرض کنیم … هر چند سخته … ولی امتحان کن … هر دو رو …
حصار نکشید …
دور عشق تان حصار نکشید … بگذارید پرسه بزند … بگذارید گم شود … بگذارید زخمی شود … حتی بگذارید که گاهی جایش را به تنفر بدهد … بگذارید بال و پر بگیرد و بالیده شود … دور عشق تان حصار نکشید … عشق محصور، خودکشی می کند!
نویز فکری!
امشب از اون شب هایی هست که همین طور افکار عجیب غریب میاد به ذهنم و ول نمیکنه …
ترنم – کوچکترین قربانی سانحه بوئینگ 727 ارومیه
ظاهراً اسمش “ترنم پروین پور” ه (+) … این وبلاگیه که مامانش مینوشته (+) … کوچکترین قربانی سانحه هواپیمای بوئینگ 727 ارومیه از دیروز چهره ی این بچه جلو چشمامه … از دیروز دارم به این فکر میکنم که یه آدم چقدر باید بی شرف و حیوون صفت باشه که مرگ آدما رو ببینه و […]
بی اختیار
آنچه در این ذهن آشفته می گذرد، شعر ندارد … موسیقی بی کلامیست که دیوانه ای می نوازد و من بی اختیار … می پرستمش …
توبه کردم که …
هممم … اگه مدت هاست اینجا رو میخونین، حتماً یادتون میاد که من هر سال فال حافظی که شب یلدا میگیرم (میگیریم!) میذارم اینجا … اینم مال یلدای 89 … سالها پیروی مذهب رندان کردم تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه قطع این مرحله […]
+ میدونید چیه … من کلاً آدم امیدواری هستم … انقدر که گاهی فکر میکنم اگه دانشمندا زور بزنن ممکنه یه فرجی بشه و ما نمیریم! … بعد همین امیدواری باعث میشه که خیلی از اتفاق ها اونطوری که من فکر می کنم از آب در نیاد … اونوقت میشینم با خودم فکر میکنم که […]
شهامت
هیچکس شهامت ساختنِ سرنوشت خویش را نداشت … اینچنین شد که او نوشت و همگان تماشاگرِ پرشانیِ خود شدند …
دوچرخه ی پدربزرگ
پدربزرگم یه دوچرخه ی مشکی شماره 28 داشت … واسه من که 4-5 سالم بود، واقعاً بزرگ به نظر میرسید … ما نوه ها عاشق اون دوچرخه بودیم … وقتی منو رو تَرک دوچرخه سوار میکرد، فکر میکردم دیگه دنیا مال منه … پدربزرگم کلاً با من خیلی خوب بود … باهاش شطرنج بازی میکردم […]
راضی هستم
الان که ساعت 2 رو هم گذشته و کماکان من بیدارم، دارم به این فکر میکنم که راضی هستم … از هر چیزی که هست و
دود
ماجرای اولین سیگار من برمیگرده به زمانی که … بگذریم … ؟
فرازهایی از حُکم!
اگر دل رو ببُری و کماکان دل داشته باشی، آخرش که برسه، هر کاری هم کنی، همه میفهمن که داشتی و بُریدی … تو می مونی و یه بازی باخته، یه ورق دل که دیگه به هیچ دردی نمیخوره و یه عده که بهترین عکس العملشون اینه که بهت زل میزنن و هیچی نمیگن …
آسوده
+ گاهی یه چیزایی واسه آدم مهم میشه که هیچ وقت مهم نبوده … در مقابلش چیزایی واست بی اهمیت میشه که همیشه برات مهم بوده … شده قصه ی من … الان چیزایی واسم مهم شده که هیچوقت واسم مهم نبوده …