بایگانی برای ‘دست نوشته های سینا’
مُرده
چهارشنبه, ژوئن 13, 2012 13:48 بدون دیدگاهمن آدم های مرده رو میشناسم. چشمانشان مرده است. قلبشان خاموش و دستانشان سرد است. نگاهشان به ناکجا خیره شده و صدایشان نه شنیده می شود و نه حتی پژواکی دارد. پُر شده اند از تکرار حرف ها و حرف های تکراری. من آدم های مرده را می شناسم، تیره و تار، خموش و حیران، […]
فلش بک
جمعه, ژوئن 8, 2012 21:39 یک دیدگاهگوشی قدیمی همراهمه … شارژش داره تموم میشه … مجبور میشم فلشم رو از ضبط جدا کنم و کابل USB گوشی رو وصل کنم که شارژ شه! (بله! میشه با پورت USB ضبط ماشین، موبایل شارژ کرد). آخرین باری که رو این گوشی آهنگ ریخته بودم، مربوط میشد به ۲-۳ سال پیش … اصلاً حواسم […]
امید
شنبه, می 5, 2012 15:48 بدون دیدگاهیادم میاد تو سریال لاست، یه قسمتی بود تو فصل اول که جک به شدت مخالف این بود که جان لاک درب اون دریچه رو منفجر کنه … جک میگفت ما الان درگیر مشکلات خودمونیم، باید برگردیم تو اون غار تا بهمون آسیب نرسه و جان لاک میگفت که باید درب دریچه رو منفجر کنیم […]
هوس کردم
جمعه, می 4, 2012 17:47 یک دیدگاهبعد از ۷ روز خیلی خوب و استثنایی، آنچنان سرما خوردم که نگو! و من باز هم باید تأکید کنم که گرما از سرما بدتره. علاوه بر اینکه با اومدن سرما، شیشه ها بخار میکنن :) با این حال پنجره رو باز کردم و دارم حال میکنم با این بوی خاک و بارون و رعد […]
سینا و ۹۰
پنجشنبه, آوریل 5, 2012 15:45 یک دیدگاهسال پیش هم … مثل چند سال اخیر نوشته ای نوشتم … با عنوان سینا و ۸۹ … البته تو سال های گذشته قبل از تحویل سال منتشر میکردم، ولی امسال واقعاً فرصت نشد! نوشته بودم که اطمینان دارم سال ۹۰ از سال ۸۹ بهتر خواهد بود … اما اگه راستش رو بخواهید، فکرش رو […]
اپیزود آخر
شنبه, نوامبر 26, 2011 17:36 ۲ دیدگاهشیشه جلو بخار کرده … به ندرت شهریور ماه اینطور سرد میشه و اینطور بارون میاد … نه به شدت ۱ ساعت قبل، ولی هنوز میباره … دستش رو دراز میکنه که شیشه رو پاک کنه … + دست نزن … لک میشه! شیشه رو بده پایین، درست میشه :) – باشه :)
حرف نزن!
یکشنبه, آگوست 7, 2011 13:38 ۲ دیدگاهیک جورهایی عاشق رانندگی در شب هستم … شب برای من، یعنی ۱۱ به بعد! اصولاً شبگردها را هم دوست دارم … همان هایی که یا خوابشان نمیبرد، یا نمیخواهند که بخوابند … همه شان آدم های عجیبی هستند … یا تلاطم فکری دارند و بیخواب شده اند … یا از روز و روشنایی و […]
هستم و نیستم
پنجشنبه, جولای 28, 2011 0:53 ۲ دیدگاه+ هستم ولی خودم میدونم که نیستم … اینجام ولی میدونم که اونجام … حواسم هست ولی میدونم که حواسم نیست … + خدا بعضیا رو وارد زندگیتون میکنه که بفهمید منظورش از جهنم چیه … بعضیا میان تا تو مشکلات کمک تون کنن … بعضیا میان که باهاشون رشد کنید … فکرتون رو و […]
تاریخ مصرف
پنجشنبه, ژوئن 2, 2011 17:52 ۴ دیدگاهتو ایمیلت … New رو میزنی … مینویسی … هرچی که فکر میکنی باید بنویسی … ویرایش میکنی … می نویسی … Save Draft … تو گوشیت … New Message رو میزنی … می نویسی … هر چی که باید بنویسی … هر چی که باید بگی که نگفته نمونه … هر چی که فکر […]
اسمش رو چی بذارم؟!
جمعه, آوریل 29, 2011 22:47 ۱۴ دیدگاهیکی از شبکه های ترکیه (Show TV) یه سریال نشون میده به اسم “Adını Feriha Koydum” به معنی “اسمش رو فریحا گذاشتم”. داستان این سریال جالبه! البته بماند که من
چتری که …
جمعه, آوریل 8, 2011 3:13 ۴ دیدگاهچترم گم شده؟ روبرو شدن با این واقعه برای من واقعاً سخته … این که چترم گم شده باشه … این که من در حال خندیدن انقدر از خود بیخود شده باشم که چترم رو گم کرده باشم! تو راه برگشت،
آخرین حرف ها …
سهشنبه, مارس 22, 2011 23:44 ۳ دیدگاهبالاخره بعد از مدت ها وقت کردم قسمت هایی رو که از How I Met Your Mother ندیده بودم، دیدم … البته هنوز ۳-۴ قسمت عقبم! این یکی دو قسمت اخیری که دیدم، مربوط به مرگ پدرِ مارشال بود … جزو یکی از قشنگ ترین اپیزودهای سریال بود … موضوعی که به طور برجسته تو […]
هیجان!
دوشنبه, فوریه 28, 2011 1:37 ۴ دیدگاهخداحافظی کردم و رفتم … من خیلی از چیزا رو فراموش میکنم، ولی هیچوقت خودمو و لحظاتی که خودم دلم میخواسته که یادم بمونه، فراموش نکردم! … دستام تو جیبم بود، سرد بود و من بخار نفسم رو خیلی کنترل شده بیرون میدادم و … روبرو رو نگاه میکردم … کسانی که از کنارم رد […]