بایگانی برای ‘دست نوشته های سینا’
حاشیه
دوشنبه, آوریل 20, 2015 9:11 یک دیدگاهبرای من شاید یکی از بدترین ( یا شاید بهترین) حاشیه های زندگی دور از ایران، این بوده که همیشه دارم فکر میکنم. همیشه ناخواگاه انگار یه جورایی داری با خودت کلنجار میری. تنهایی و وقتی که دیگه مثل سابق توسط اطرافیانت پر نمیشه، انقدر برات وقت باقی میگذاره که میتونی تمام روزها
سینا و ۹۲
جمعه, مارس 28, 2014 10:52 بدون دیدگاهسال ۹۲ هم خوب یا بد، تلخ یا شیرین، با همه ی خنده ها و گریه هاش تموم شد! همونطوری که تو سینا و ۹۱ حدس زدم، سال عملی شدنِ تصمیم کبری بود! سال مشغله های زیاد، سال تغییرات اساسی. سالی که شاید پرچالش ترین سال زندگیم بود. تقریباً سال پیش همین موقع ها بود […]
چهارشنبه سوری
سهشنبه, مارس 18, 2014 20:03 ۲ دیدگاهاین اولین چهارشنبه سوری زندگیم هست که برای من نه خبری از آتش هست، نه خبری از ترقه، سر و صدا، رقص و آواز و … نه خبری از کرم ریختن های من، نه خبری از شام خوشمزه مامان، نه خبری از کوه ِ چوبی که بابا از هرس کردن درخت های حیاط جمع کرده […]
سفر به باکو (۲)
جمعه, اکتبر 11, 2013 6:51 بدون دیدگاهاین نوشته ادامه ی نوشته سفر به باکو (۱) هست. اکثر مردم کشور آذربایجان، علاقه ای به ایران و ایرانی ها ندارن. بد نیست بدونید که اکثریت مطلق مردم کشور آذربایجان، مسلمان و همچنین شیعه هستن. ظاهراً در طول جنگ قره باغ ارمنی ها در اراضی ای که قبلاً متعلق به آذربایجان بود، اقدام به […]
سفر به باکو (۱)
سهشنبه, اکتبر 8, 2013 7:59 بدون دیدگاهپیش از اومدنم به آمریکا، برای دریافت ویزا، مجبور شدم ۲ بار به باکو (پایتخت کشور آذربایجان) سفر کنم! که مقصد هم سفارت آمریکا در باکو بود. به سه علت اصلی، سفرم رو با هواپیما نرفتم! ۱- برای سفر هوایی باید با شرکت های هواپیمایی ایرانی یا آذربایجانی سفر کرد! این به این معنیه که […]
من تو اون پرواز بودم!
سهشنبه, سپتامبر 24, 2013 10:37 ۴ دیدگاهداستان از اینجا شروع شد! در روز چهارشنبه، ۹ مرداد ماه ۱۳۹۲، معادل ۳۱ جولای ۲۰۱۳، پروازی از فردوگاه امام تهران بلند شد! به مقصد دوحه ی قطر … و پس از چند ساعت، از دوحه ی قطر پرواز کرد به مقصد آمریکا! و من تو اون پرواز بودم!
سینا و ۹۱
سهشنبه, مارس 26, 2013 11:26 ۲ دیدگاهسال ۹۱ هم گذشت! چند سالی ست که در روزهای آخر سال (و یا روزهای اول سال بعدش!) نوشته ای می نویسم با مضمونی مشابه … سینا و ۸۹ و سینا و ۹۰ مربوط به دو سال گذشته هستن … سال ۹۱ برای من سالی پر از افت و خیز بود … پر از روزهای […]
حق انتخاب
چهارشنبه, دسامبر 5, 2012 15:10 بدون دیدگاهگاهی مجبوری وانمود کنی که همه چی خوبه … بعد یهو به جایی میرسی که دیگه نمیتونی وانمود کنی … دیگه خسته شدی … از تحمل افکار بی سر و ته خودت … از فشاری که از همه طرف روت هست … خسته ای از فکر کردن … از برنامه ریزی … از تصمیم گرفتن […]
آب انار
یکشنبه, نوامبر 11, 2012 15:30 یک دیدگاهساعت ۱۲ شب بود … وسط تابستون! … کنار خیابون نشسته بودیم و داشتیم مردم رو تماشا می کردیم … هورت می کشیدیم و … هر کدوم زل می زدیم به یه سمت … دردها و مرض هایی بود که بیشترشان به طرز احمقانه ای شبیه بود … و هیچکدوم راه حل نداشت … و […]
سنگ بزرگ!
چهارشنبه, اکتبر 10, 2012 22:23 ۲ دیدگاهخداوندا، به جای یک جهان بزرگِ درهم و برهم، هرکی هرکی، بی سر و ته و با مقیاس های میلیون سال نوری، میشد یه کره زمین باشه فقط که توش عدالت و آرامش باشه. خداوندا، من و تو نداریم. واسه تو هم سنگ بزرگ علامت نزدنه!
من و او
یکشنبه, سپتامبر 9, 2012 0:01 بدون دیدگاهداستان من و او داستان غم انگیزیست. داستان عشقی که می پوسد و اشکی برای ریختن نیست … داستان من و او داستان مرگ و زندگیست … داستان شب و اندوه … داستان کسی است که مُرده و هیچ کس باورش نکرده … داستان کسی که غرق می شود و نجات غریق ها رویا […]
بی دلیل؟
چهارشنبه, سپتامبر 5, 2012 0:09 یک دیدگاهبرگشته ام به ۳-۴ سالگیم! تا به حال اینطور نشده بود … نمیدونم چرا (میدونم، دروغ میگم!). هر بار که این آهنگ لعنتی رو میشنوم، عین بچه ها میزنم زیر گریه! :( :|
تصمیم کبری
پنجشنبه, آگوست 2, 2012 17:10 بدون دیدگاهبعضی وقتا آدم یه تصمیم هایی میگیره، که خب فکر میکنه تصیمیم مهمیه، ولی نیست واقعاً! اما بعضی تصمیم ها واقعاً کبری هستن! یکی از آن تصمیم های خیلی کبری! رو گرفتم که به زودی صداش در میاد! :) به هر حال، این یکی واقعاً تصمیم مهمیه و خیلی از چیزا رو تحت تاثیر قرار […]