شیشه جلو بخار کرده … به ندرت شهریور ماه اینطور سرد میشه و اینطور بارون میاد … نه به شدت 1 ساعت قبل، ولی هنوز میباره … دستش رو دراز میکنه که شیشه رو پاک کنه … + دست نزن … لک میشه! شیشه رو بده پایین، درست میشه :) – باشه :)
تا دیر نشده …
+ داداشتون جلو بازو و پشت بازو هم کار میکنن؟ – آره … خیلی … همش تو خونه دمبل دستشه! + پِرسِ پا هم میزنن ؟ – نمی دونم که … ولی میگفت دورو بر 200 و خورده ای رو میزنه … + سرشونه چی؟ – آره دیگه حتماً … بدون سرشونه که نمیشه … […]
درون من!
– با این طرف خوب صحبت کردی؟ باهات حال کرد؟ حرفه ای برخورد کردی؟ پروژه رو میگیری؟ + پویا، تو هیچوقت منو از منظر علمی نشناختی! همیشه نگاهت به من سگ-چرخانه* بوده. هیچوقت درون منو نشناختی … هیچوقت اون گوهر بی بدیل علم و معرفت رو تو وجود من ندیدی … همش قسمت فانِ** منو […]
سورپرایز
+ تو هم مگه بلدی گریه کنی؟ – مگه من آدم نیستم؟ + نه، تو یه حیوون عوضی هستی … پی نوشت 1 : برای ایجاد تنوع در ادبیات اینجا! پی نوشت 2 : از سایر مخلوقات خدا که در اینجا به آنها توهین شد، عذرخواهی می کنم!