سال 92 هم خوب یا بد، تلخ یا شیرین، با همه ی خنده ها و گریه هاش تموم شد! همونطوری که تو سینا و 91 حدس زدم، سال عملی شدنِ تصمیم کبری بود! سال مشغله های زیاد، سال تغییرات اساسی. سالی که شاید پرچالش ترین سال زندگیم بود. تقریباً سال پیش همین موقع ها بود که فهمیدم رفتنی شدم و شروع کردم به بستن بار و بندیل! 25-26 سال زندگی رو جمع کردم تو دو تا چمدون 23 کیلویی و کسانی که دوستشون داشتم رو پشت سرم گذاشتم و یه دنیا خاطره و دلتنگی رو کول گرفتم و اومدم. سال 92 سالی بود که برای یه بچه فسقلی، مثلِ یه بچه فسقلی، زار زار گریه کردم! برای من، سال فهمیدن عمقِ دوست داشتن ها و دلبستگی ها و دلتنگی ها بود. سال مرور کردن ده ها گیگابایت عکسی بود که با خودم آورده بودم. سال ِاسکایپ و وایبر و جمع و تفریق اختلاف ساعت بود!
در عین حال، سال 92، سال ِ هیجان و چیزهای جدید و سفرهای زیاد بود! چیزی حدود 39000 کیلومتر پرواز کردم! که تقریباً حدود 50 ساعت میشه! (خودمم باورم نمیشه!). کلی آدم جدید از فرهنگ های مختلف دیدم و کلی چیزهای جدید یاد گرفتم! یاد گرفتم که بعضی وقتا “همینه که هست” و باید بتونی به خودت این رو بفهمونی! اینطوری دیگه نه غر میزنی، نه اعصاب بقیه رو خورد میکنی. یاد گرفتم که همیشه کسی میتونه تو شرایط جدید و فضاهای جدید دوام بیاره و خودشو حفظ کنه که بتونه سریعتر و بهتر خودش رو با تغییرات دور و برش وفق بده و این تغییرات رو بپذیره. و در نهایت اینکه مطمئن شدم که هیچکس پدر، مادر و خواهر و برادر آدم نمیشه.
سال 93 برام خیلی گنگ و مبهمه. میتونه پر از اتفاقات خوب باشه، میتونه خیلی ساده و بی سر و صدا باشه! هر چی که باشه، تا به خودت میای، میگذره. فقط امیدوارم سال بعد این موقع، بیام اینجا بنویسم “سال 93 عالی بود”. همین :)