یادم میاد تو سریال لاست، یه قسمتی بود تو فصل اول که جک به شدت مخالف این بود که جان لاک درب اون دریچه رو منفجر کنه … جک میگفت ما الان درگیر مشکلات خودمونیم، باید برگردیم تو اون غار تا بهمون آسیب نرسه و جان لاک میگفت که باید درب دریچه رو منفجر کنیم و بریم ببینیم توی دریچه چیه! جک ازش میپرسه که تو اون دریچه چی هست که واست مهمتر از وضعیت بقیه اس؟ میگه: تو دریچه “امید” هست، چیزی که تو غار نیست!
گاهی فکر میکنم، خیلی وقتا، خیلی چیزا ما رو به سمت خودشون میکشونن، نه به خاطر ماهیتشون، بلکه به خاطر اینکه ما فکر میکنیم و “امیدواریم” که وضعیت بهتری نصیبمون بشه. در واقع بیشتر اوقات ما خودمون رو به دردسر میندازیم، به خاطر یه امید واهی. یه چیزی که اصلاً حقیقت نداره، یا اصلاً وجود نداره. یه سری کارایی که ما میکنیم، شاید اصلاً هیچ “نجات” ای توش نباشه. شاید هیچ “راحت” تر شدنی هم توش نباشه. ولی میریم دنبالش چون امیدواریم که باشه!
شاید بزرگترین مشکل اکثر آدما این باشه که نمیدونن دنبال چی هستن.
پی نوشت : امیدوار باشید!