اپیزود آخر

شیشه جلو بخار کرده … به ندرت شهریور ماه اینطور سرد میشه و اینطور بارون میاد … نه به شدت 1 ساعت قبل، ولی هنوز میباره … دستش رو دراز میکنه که شیشه رو پاک کنه …

+ دست نزن … لک میشه! شیشه رو بده پایین، درست میشه :)

– باشه :)

سکوت مطلق … چندین ساله که روز و شب حرف میزنن … دیگه حرفی نمونده … جز نگاه های پر از وحشت، دیگه چیزی نیست … نور چراغ پارک روی صورتش افتاده … صدای موبایل سکوت رو بهم میزنه …

+ باشه. دارم میام. بهشون بگید به خاطر بارونه، تو ترافیک مونده. الان میرسه… باشه دنبال اونم میرم.

– برو دیگه. اونا هم حق دارن.

————————————————————-

– وضعیت نظام وظیفه، کارت ملی، شناسنامه با کپی هاش، 3 قطعه عکس، یکی رو پشت نویسی کن …

+ صدام میکنید؟

– بله. بیرون تشریف داشته باشید.

صندلی ها خالیه … نزدیک ظهر … هیچکس نیست …

× پسرم اطلاعات فرم منو چک میکنی؟ من سوادم کمه. (با لهجه شمالی)

لبخند تلخی میزنه … یه لحظه میخواد بگه، “کاری از دست من ساخته نیست”، نمیتونه حرف بزنه …

+ بله حتماً.

————————————————————-

– نمیتونم برم. به خدا نمیتونم.

+ (خیره به بیرون)

– هیچی نمیگی؟

+ نمیتونم.

صدای موبایل … صداش رو قطع میکنه …

+ بازم خونه. گفتم میام. مهمونا ول کن نیستن، نشستن منتظر من، نمیرن!

– بازم میبینمت؟

+ (بغض گلوشو گرفته …)

– جواب نمیدی؟

+ (به سختی) آره، چرا نبینی آخه؟ جبهه که نمیرم …

این بار مثل قبل خنده اش نمیگیره …

– سرنوشت؟

+ بازم اون بحث؟ الان؟ :(

– سرنوشت!

————————————————————-

* چه ساعتیه؟

+ 4.5 صبح …

* ما قبل 2.5 اونجاییم.

+ ممنون از لطف تون. اما خواهش میکنم. قبلاً هم گفتم. هم زحمتتون میشه و هم اینکه دوست دارم تنها باشیم.

* بابا لوس نشو. داری میری حال و حول دیگه!

+ هِه! آره!

* مامان و بابا چطورن؟ با قضیه کنار اومدن؟

+ آره تقریباً.

* چرا تقریباً؟

+ نمیدونم. آخه یه جوری شدن. ساکت و کم حرف.

————————————————————-

–  برو دیگه. منتظرتن. سخت ترش نکن. خداحافظ.

+ میدونی که من بدم میاد …

– باشه. ببخشید :( کاش میشد شب منم بیام.

————————————————————-

حکیم غرب، ترافیک

× کاش من خودم زودتر میرفتم خونه تون. گند بزنن این ترافیکو. 4 ساعت بارون باریده، همه جا رو آب برداشته. خوش به حالت خلاص میشی به خدا.

+ از چی؟

× از ترافیک. از دود. از سمندهای آبی و ون های سبز. از همه چی. خودتو لوس نکن. الان میلیونها نفر دوست دارن جای تو باشن.

+ نمیدونم.

× از بس که خری. امیدوارم اونجا حداقل آدم شی.

+ حوصله ندارم، مزه نریز.

× منو ببین. دارم مثل سگ کار میکنم، یه اتاق 10 متری نمیتونم تو این آشغالدونی بخرم. تو آینده ت روشنه. به هرچی بخوای میرسی.

+ نمیدونم.

× تو دیوونه ای بابا.

+ آره خب.

× یهو خر بازی در نیاری امشب؟ شده با لباس مبدل میام تا توی هواپیما اسکورتت میکنم که دست از پا خطا نکنی.

+ خر بازی؟ امشب؟ باحال میشه ها!

× تو هنوز دودلی؟

+ هنوز نمیدونم چیزایی که قراره به دست بیارم با ارزشترن، یا چیزایی که قراره از دست بدم.

صدای زنگ موبایل …

+ نه مادر من. هیچ اتفاقی نیوفتاده. بارونه دیگه. شلوغه. داریم میایم. نگران نباشید.

از خروجی … از اتوبان خارج میشه. چند دقیقه ای هست که دیگه بحث نمیکنن …

– … نقره ای، بزن کنار

ویبره sms رو حس میکنه … “کاش میشد امشب منم بیام :(“

+ این ماشین پشتی با ماست؟ من که رو اسپیکر گذاشته بودم … موبایل دستم نبود!

× بله! با ماست. سبزه پسرم. هنوز جایی نرفته کوررنگی گرفتی؟

وبسایت http://30na.net
نوشته ایجاد شد 401

2 دیدگاه در “اپیزود آخر

  1. اگه اشتباه نکنم این حس شخصیه که قراره از کشور بزنه بیرون، به قولی قراره جایی دیگه ای جز وطن ادامه بده …

    خیلی با این حس آشنام، اولش آدم فقط بدی های شرایط فعلی رو در مقابل خوبی های (احتمالی) شرایط آینده قرار میده، اما خُب این واقعیت نیست
    . به قول رفیقم الان همه خارج نشین ها وقتی یه چیزی میگن و یه دلتنگی‌ای ابراز می کنن همه میگن “اینا حرفه و …” . اما خُب کسی از دل اون بابا خبر نداره
    .

  2. باید تا آخر می‌خوندم، که بتونم برگردم از اول بخونم …
    بازم از اول …
    باز هم .. .
    حلقه تکراری، و فکر کنم بی پایانِ فکر کردن . . .
    لعنت به تو … :(

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مرتبط

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا