این نوشته رو آهسته بخونید!
به عکس رو دیوار خیره شدم … و فکر می کنم … به اینکه کاش عکسی روی دیوار نبود … کاش دیواری نبود … کاش میشد همه ی دیوار ها رو برداشت و جاش نرده گذاشت … که مثل قفس باشه … مثل زندان باشه … که بتونی زندانی های دیگه رو ببینی … و بهشون لبخند بزنی … و از دور دستاتو باز کنی و بغلشون کنی … دیگه دیواری نباشه که بخواد عکسی روش باشه … کاش مثل زندان بود … و می نشستم گوشه ی زندان … و با خیالم پرواز می کردم … گرامافون … و صدای آهنگ رو می شنیدم … و زمزمه می کردم … در حالی که درونم می گریست، چشمانم خندان بود(1) … و بغض می کردم با صداش … و می خندیدم … و دلتنگ میشدم برای تو و اون گرامافون قدیمی … و زمزمه می کردم … مثل یک گناه، تو رو پنهان کردم(2) … کاش میشد از گوشه ی زندانم چشم میدوختم به گرامافون و از سکوتش لذت میبردم … و به آغوش میکشیدم … خیالم رو … جوری که نفسم رو بشنوه … و هرم صدامو لمس کنه … خیلی آروم و آهسته برای خیالم تکرار میکردم … “مثل تو” بودن رو … و مُردن رو …
بهم میگفت که امشب شب آرزوهاست … حتماً براش دعا کن … میگفت امشب خدا به بنده هاش توجه خاصی داره … می گفتم امشب هیچ فرقی با شبای دیگه نداره … خدا همیشه به بنده هاش توجه خاصی داره … ولی اصرار داشت که آرزو کنم … میگفت : براش دعا کن … انقدر گفت که قبول کردم … و آرزو کردم … آرزو کردم که بمیره … که کاش می مُرد … که کاش هیچوقت زنده نمیشد … آرزو کردم که پشت میله ها بمونه … و بمیره … آرزو کردم که بغض هاش بترکن … و غرق بشه … تو اشک هاش … و بشنوم صدای حباب نفس هاشو … سکوت …
چشمام بسته بود و آهسته گرمای خیالم رو می پرستیدم … و دست هام رو محکم گره کرده بودم … حرارت و ضربان وجودش رو حس میکردم … و میشمردم … نبض نگاهش رو … و قسم می خوردم … که خسته نشم … از شمردن … تا ابد … ولی … آروم و آروم تر میشد … خیلی آروم … و یک دفعه صدا محو شد … و گرامافون … مُرد … و من موندم …
من موندم و خیالی که در آغوشم به جا مونده … من موندم و نگاهی سرد … و دست هایی که هنوز ضربان رو حس میکنه …
(1) : Ağlarken içim güldü gözlerim
(2) : Bir günah gibi gizledim seni
فوق العاده ! :)
گرامافون چه خاطراتی را زنده می کند . استفاده ازش مد شده
اینا از کجا اومد !؟!
@کسر, یعنی چی ؟ :)
تشکر
سلام
سال نو مبارک
نوشته قشنگی بود عالی بود