یک چت دوستانه! با دوستی قدیمی و دور از وطن که به قول خودش اونجا زندگی کم رنگه! :
– راستی بهت گفتم مولتایم(Maveltime)!!!، اون دختره بهم زنگ زده بود؟!
– ولنتاین :)) … نه ! کدوم دختره ؟ آها یادم اومد … خب ؟
– گفت میای بریم اپرا … گفتم کار دارم! پیچوندمش! نیم ساعت بعد فهمیدم امروز مولتایمه !!! بیخیال نمیشه!
– ولنتاین:)) خب مگه چیه ؟! چه اشکالی داشت؟
– کار داشتم خب … میخوام فقط PhD ام رو بگیرم … بعدش بیام پیش تو با هم ازدواج کنیم!
پی نوشت 1 : آری، این چنین است برادر!
پی نوشت 2 : جدای از شوخی، پرسه زدن با پویا، وقتی ایران بود، کلی حال میداد :) مخصوصاً اون روزی که … (این داستان ادامه دارد :D – به زودی!)