پنجشنبه، نمک آبرود
ساعت 12:10
خبری نیست … درهای کابین شماره 16 باز میشه. فوراً یاد 4 8 15 16 23 42 میوفتم و به خودم میگم بعیده جون سالم به در ببریم! آروم آروم از زمین کنده میشه و بالا میره. راستش دیگه برای من تکراری شده … به تندی بالا رفتن … به تندی پائین اومدن و از همه مهمتر بین زمین و آسمون بودن … اما این یکی فرق می کنه!
پنجشنبه، نوشهر
ساعت 17:30
گوشیم رو بر میدارم. هیچ دکمه ای کار نمیکنه. خنده داره! گوشیم نم کشیده … به کمپانی موتورولا تبریک میگم و کنار بخاری میذارمش. اما ظاهراً درست نمیشه … این سرما خوردگی خیلی بی موقع بود … گوشیم رو خاموش می کنم! طبق معمول اون یکی گوشی هم که خونه جا مونده … گلو درد .. سرفه … سردرد …
جمعه، اتاق خودم
ساعت 20:15
گوشیم رو روشن می کنم … میذارم رو ویبره که صداش اذیت نکنه …
ساعت 20:30
خبری نیست …
ساعت 21:30
خبری نیست …
شنبه، کلاس درس
ساعت 14:20
استاد داره پشت سر هم نمودار های عجیب غریب میکشه و من هم تو کلاسم و هم تو کلاس نیستم … به زمین و آسمونم فکر می کنم … به اینکه از ارتفاع می ترسم … به اینکه بعضی چیزا رو نمی فهمم … به گوشیم نگاه می کنم … به اینکه یه چیزایی رو زیادی جدی گرفتم … و به اینکه واقعاً خبری نیست!
مواظب کابین تون باشید … مواظب کسانی باشید که هم تو زمین کنارتون هستن، هم تو آسمون و هم بین زمین و آسمون!
———–
پی نوشت 1 : خسته ام …
پی نوشت 2 : دلم واسه پویا تنگ شده. واسه وقتایی که من حرف میزدم و با اون لحن مضحکش بهم میگفت : “درسته!”
پی نوشت 3 : پویا داره وبلاگ می نویسه … خوب می نویسه … و از نگاهی متفاوت … تو پیوندهام پیداش کنید (اینجا زندگی کم رنگه!)
پی نوشت 4 : دیگه شدم چوپان دروغگو … هر دفعه میگم زودتر به روز می کنم ولی نمی تونم … پس دیگه نمیگم ولی بازهم سعی ام رو می کنم.
قربونت برم عزیزم منم دلم واست تنگ شده
میتون بگم که کاملا میگیرم چی میگی!!
من این پایین نمیتونم بمونم…