جهان بر ابروی عيد از هلال وسمه کشيد
هلال عيد در ابروی يار بايد ديد
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی يارم چو وسمه بازکشيد
مگر نسيم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه دريد
نبود چنگ و رباب و نبيد و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبيد
بيا که با تو بگويم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنيد
بهای وصل تو گر جان بود خريدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه ديد خريد
چو ماه روی تو در شام زلف میديدم
شبم به روی تو روشن چو روز میگرديد
به لب رسيد مرا جان و برنيامد کام
به سر رسيد اميد و طلب به سر نرسيد
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مرواريد
—————–
پی نوشت 1 : یلدا … من … تو … حافظ !
پی نوشت 2 : به خاطر اسپمر ها مجبور شدم یه کد امنیتی واسه کامنت ها بذارم. ظاهراً چاره ای نیست!
پی نوشت 3 : هیچی بدتر از این نیست که آدم فکر کنه داره تند میره و نمی فهمه … و هیچی بدتر از این نیست که فکر کنی داری پیش میری، در حالی که داری دور خودت میچرخی و یکی از بیرون تماشات میکنه و می خنده … نمی دونم … شاید می خنده …
پی نوشت 4 : با اینا زمستونو سر میکنم …
زمستون داره با تو سر میشه!