من اینجا منتظرم .. من اینجا منتظر هیچ هستم … منتظر خیالی که مرده … من منتظر درختی هستم که شاخه هاش زیر پای عابرین افتاده … منتظر آبی که ریخته شده و دیگه جمع نمیشه … منتظر صدایی که گم شده …
تو مُردی ! من قسم می خورم که جسدت رو دیده ام … حتی چهره ات رو … لحظه ی مرگت یادمه … لبخندی که رو لبت بود … و نگاهت … سکوت می کنم! … لحن نگاهت … خوب یادمه … خیلی خوب یادمه … می تونم به یقین بگم که کمتر لحظه ای از عمرم رو به این دقت به یاد دارم … راستش … راستش تو بهترین مرده ای هستی که تو عمرم دیدم … سکوت می کنم! … تا حالا هیچوقت برای یه مرده انقدر خودمو فریب نداده بودم … تو عمرم هیچوقت انقدر منتظر بازگشت یه مرده نبوده ام … هیچوقت انقدر سعی نکرده ام که خودم رو قانع کنم … هیچوقت به این اندازه نابینا و ناشنوا و بی منطق نبوده ام … منطقی که مرگ رو قبول می کنه، اما مردن تو رو نه … چشمانی که مرگت رو دیده … و هنوز منتظره …
دلم برات تنگ شده … انقدر که گهگاه به فکر نبش قبرت میوفتم! … انقدر که همیشه تو تبرئه میشی … و من گناهکار … اما بیشتر از تو دلتنگ خودم هستم … دلتنگ کودکیم، سادگیم، نگاه هام، حرف هام … من دلتنگ لحظه هایی هستم که تو توش نبودی! … آره … می دونم باورت نمیشه … دلتنگ انتظارهام هستم … دلتنگ رد پای خودم … دلتنگ گذشته ی خودم …
میخوام منطقی باشم … آخه چقدر از تو بنویسم ؟ … چند سال همراه من باشی ؟! … چند بار دیگه میخوای تکرار بشی؟! …
میدونی چیه … بعضی چیزا دیگه هیچوقت تکرار نمیشن … مثل تو … مثل اون نگاه … و مثل من!
———–
پی نوشت 1 : باز هم منطقی شدم!
پی نوشت 2 : بوی نارنج … ضربان … تو
پی نوشت 3 : درد و نفرین بر سفر … این گناه از دست او بود
پی نوشت 4 : حالا دیگه تورو داشتن خیاله، دل اسیر آرزوهای محاله … غبار پشت شیشه میگه رفتی، ولی هنوز دلم باور نداره …
پی نوشت 5 : کاش میدونستم، فراموش کردن راحت تره یا صبر کردن !
می خواهم عشقت، در دل بمیرد، میخواهم تا دیگر در سر یادت پایان گیرد
.
.
.بگذر زمن ای آشنا…
.
.
هر عشقی میمیرد خاموشی میگیرد عشق تو نمیمیـــــــــــــــــــــــــــــــــرد
نپرس از هجوم نگاهم
نپرس از این شکسته تن ِغریب
نپرس
هم سوی آسفالت های گرفته ی شهر
حامله می شود ، سیاه
و تقاضای کودکش
شوخی ِ مضحک ِ بنفشگی ِ شمعدانی هاست
در پس ِ عصر های دلتنگی ِ کاکتوس ِ بیمار طاقت
سکوت ِ عجیبیست
باد گره می خورد ناله وار
گیسوان را
.
.
پی نوشت سومت…
میشه منتظر بود!
مهتاب،
من با این آهنگ مدت ها زندگی کردم … مرسی که دوباره یادم انداختیش
فرشته،
نوشته ات زیباست
بیتا،
بعضی وقتا نمیشه منتظر موند. بعضی وقتا میدونی که مرده … فقط داری خودتو گول میزنی …
وقتي اينقدر يادش ميفتي..مطمئنا نمرده…مرده بالاخره فراموش ميشه، اما چيزي که حتي يه کوچولو توي ذهنت بتونه باقي بمونه..جا براي انتظار داره..نداره؟میشه برگردوندش…نمیشه؟
بیتا،
نمیشه … گاهی وقتا، گاهی اتفاقا، دیگه رخ نمیدن … ببین … این که یه چیزی تو ذهنت زنده بمونه، نمی تونه دلیلی باشه برای انتظار … یا برگشت … همین
ولی امیدوار بودن یه نکته ی دیگه هستش..
به نظر من چیزی که مرده به نظر میاد…فقط یه بار..یه بار دیگه ممکنه برگرده..اگه اون یه بار از دست بره…دیگه باید سراغ یه اتفاق دیگه بود!
خودم به شخصه این قضیه رو بارها دیدم..
من هم امیدوار بودم … من هم منتظر یه اتفاق دیگه بودم …
اما الان، بهتره بگم منتظر هیچ اتفاق دیگه ای نیستم …
چرا؟
چون که ولش کن :D بذار منطقی باشم;)
این قدر منطقی منو قانع نکن!!:d
گاهی اتفاقهایی هستن برای نیفتادن..میشه باورشون کرد…
نکته ای که قابل ذکره در اینجا ، اینه که ما فقیریم، خونمون مسنجر نداریم…مجبوریم همین جا صحبت بکنیم!
سعی می کنم باور کنم که این هم اتفاقی بود که نباید رخ میداد … دارم تمام سعی خودمو می کنم
پس بالاخره یه اتفاقی میفته..نه اون اتفاق که برای نیفتادنه ها، نه! این سعی تو یه نتیجه ای بالاخره میده…
اتفاقی هست برای افتادن…
شاید … (سکوت می کنم!)
دلم تنگه واسه دل شکستنت!!! ….مرسی خیلی جالب مرموز مینویسید موفق باشید
آدما نمیمرن… گاهی گم می شن توی لحظه …
عقربه شمار بایست … میخواهم لحظه ای به چیزهایی که دیگه هیچوقت تکرار نمیشن فکر کنم…
مثل تو …
مثل اون نگاه …
و مثل من….
اتفاقی هست برای افتادن… خیلی وقتا اشتباهی اتفاق هایی هم که نباید بیوفتند .. می افتند…
من از ان خیال می گویم حتی خیالی مرده … همان که باعث میشه باز هم منطقی بشم… هما نی که ذر لحظه با من سفر می کند … گام مثل دوست و گاه مثل کابوسی سیاه…
پس باید صبر کرد…
مثل اینکه اون سوالی که توی امتحان اومده و بلد نیستی… اگه حلش نکنی نمی تونی بری مقطع بعدی…. فراموش کردن اون سوال یعنی نمی تونم و باهاش کنار میام وو ولی مهم اینه که بگی باید حل شه .. می دونم سخته ولی لازمه….
فراموش کردنش مثل اینکه از اون لحظه توقف کنی به این امید که دوباره امتحان بدی … یه روز باید حل بشه… ..
لذت بردم مثل همیشه….
با آرزوی بهترین ها
آنقدر با جان و دل آمیختی
که ندادنم این تو هستی یا منم؟؟!!!…
من گمان ميکردم .دوستي همچون سروي سر سبز. چهار فصلش همه اراستگي است ..من چه مي دانستم ..هيبت باد زمستان هست..من چه مي دانستم..سبزه ميميرداز بي ابي ..سبزه يخ ميزند از سردي دي..من چه ميدانستم..دل هر کس دل نيست.قلبها از اهن وسنگ است..قلبها بي خبر از عاطفه اند…
دلتنگ زبان مادری …
وقتی داشتم چمدونت را میبستم تا راهی غربت بشی با چشمای گریون ازت پرسیدم نکنه منو …عشقم را …..خاطراتمون را یادت بره …با قیافه حق به جانب نگام کردی و گفتی اگه آدم بتونه زبون مادریش را فراموش کنه ممکنه منم بتونم تو را فراموش کنم …. دلم آرووم شد با دلواپسی بدرقت کردم و بعد از تو کارم شده بود گریه و زاری ..تا این که شنیدم داری بر میگردی با خوشجالی اوومدم فرودگاه استقبالت …از دور دیدمت … خیلی عوض شده بودی … وقتی دنبالبت دویدم صدات کردم برگشتی نگام کردی نگات غریبه بود … گفتم: سلام !! احوال شما … رسیدن به خیر …
دیدم برگشتی گفتی : اکس کیوزمی…یو؟!!!
اون وقت بود که بیشتر از همیشه دلتنگت شدم …دلتنگ تو … خاطراتمون …اوون نیمکت دانشگاه .. دلم بیشتر از همه برای خودم تنگ شد …برای اوون لحظه هایی از زندگی م که فقظ فقظ سفارشی برای تو گذاشته بودم …دلتنگ احترامی که برای تو بای بودنت و نقشی که توی زندگی م داشتی …دلتنگ عمر هدر رفته
برای فراموش کردن فقط باید در اکنون بود. کاری که هیچ وقت نمیشه کرد.
سلام ببخشيد من اينا رو نديده بودم
خيلي توپ بود
هموني بود كه مي خواستم
سینا جان
درکت می کنم و با این پی نوشته هات خیلی حال کردم چون درد من هم همینه :
پی نوشت ۴ : حالا دیگه تورو داشتن خیاله، دل اسیر آرزوهای محاله … غبار پشت شیشه میگه رفتی، ولی هنوز دلم باور نداره …
پی نوشت ۵ : کاش میدونستم، فراموش کردن راحت تره یا صبر کردن !
اره درد من الان اینه که فراموش کنم و همه چی رو تموم کنم یا اینکه پای عشقی وایسم که نمی دونم تهش چی میشه..
انتطار خیلی سخته..