قمار

چند تا سکه روی زمین میذارم … چند تا هم تو … بهت خیره میشم … باید مطمئنت کنم که بازنده ای … سکه هات رو محکم تو مشتت فشار میدی … من میگم : اینطوری بازی نمی کنم (خودمم میدونم دروغ میگم) … باید مثل من بذاریشون وسط … تو میگی : من عادت ندارم … زورکی می خندم … همین … بازی می کنیم … من … تو … دستت رو تکون نمیدی … محکم تو مشتت گرفتیشون … میشه رگ های دستت رو شمرد … من … تو … دستت سرخ شده … داره می لرزه … من … تو … بازی تموم شد … سکه هام رو از وسط برمیداری و میذاری تو جیبت …

– باختی … (زل میزنی تو چشمام)
– آره، حتی منم باختم! بازم بازی می کنی ؟! (باید سکه هام رو پس بگیرم ازت!)
– آره، بُر بزن …

چند تا سکه دیگه میذارم وسط … من میگم : بازم نمیذاریشون وسط ؟ (خودم جواب سوالم رو میدونم) … فقط می خندی … بازی می کنیم … دستت رو محکم مشت کردی … سیاه … قرمز … قرمز … من میگم : دستت بازم سرخ شد … تو باز هم فقط می خندی … قرمز … سیاه … دستت رو دراز می کنی و باز سکه هام رو برمیداری …

– تو بازم باختی … (می خندی!)
– آره … حتی من هم دو بار باختم … ! بازی میکنی؟! …

و چند تا سکه میذارم وسط … چند تا دیگه … چند تا دیگه … چند تا دیگه … و باز هم … همین طور ادامه میدم

– میدونی چرا برنده میشی ؟!
– آره … ولی مهم نیست
– آره، اما مهمه … اصلاً ولش کن … بازم بازی میکنی ؟!
– سکه داری ؟!
– نه …

و مشتت رو باز می کنی و سکه هات رو میذاری تو جیبت … و دوباره دستت رو مشت می کنی …

– بُر بزن … (زل میزنی تو چشمام)
– من دیگه سکه ای ندارم …
– بهت میگم بُر بزن !

سکوت می کنم … من این قمار رو ادامه نمیدم …

————–

پی نوشت 1 : من قمار می کنم … من همیشه قمار می کنم …!
پی نوشت 2 : می دونی چرا برنده میشی ؟!
پی نوشت 3 : ولی تو میدونی چرا برنده میشی …

وبسایت http://30na.net
نوشته ایجاد شد 401

6 دیدگاه در “قمار

  1. وقتی که پامیشی بری و دیگه بازی نکنیم…میبینم سکه ها از جیبت میفتن..من شاید ندونم چرا برنده نمیشم، اما تو نمیدونی چه طوری برنده بودنت رو حفظ بکنی!

    پ.ن. من 21 بازی میکنم خدا! در حد تیم بسکتبال معلولین!:Dخواستم دونسته باشی!

  2. افسوس قمار عشق را باختم در حالی که دستم هنوز رو نشده بود

    با نوشته جالبتون یاد قمار های زندگی افتادم که ناخاسته یکی از پاهای بازی من بودم در جالی که اوون همیشه برنده این میدون بود … ممنون از نوشته خیلی زیباتون

  3. آنقدر از دوست داشتن در هراسیم که شاید اگر زمانی هم عشق به سراغمان بیاید نتوانیم آنرا بشناسیم (لئو بوسکالیا)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مرتبط

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا