هزار چهره می نماید …
می خندد … می سوزد … ایمان می گیرد … کفر می گوید … می پرستد … می گریزد … لبریز می کند … تاریک می شود … دلگیر می کند … گاه نیک می شود …
طعم خربزه می دهد … بوی نارنج دارد … تنه ی چنار می شود … اشک می ریزد … چون سروی تنومند … گاه درٌه ای گم … سکوتی بی پایان … فریادی بی آرام …
سبز است … زرد می انگارد … سرخ می کند … سیاه می شود …
گاه می خواند … گاه می راند … گاه می بلعد … گاه می گزد … گاه می سوزد … گاه می سازد …
گاه چوپانی دلیر… گاه طعمه ی گرگ می شود … گاه آئینه ، روبرو … گاه دیواری بلند …
شب را ایهام می کند ، روز استعاره می کشد … طعم خربزه می دهد … کاش به آخر نرسد!
——–
پی نوشت 1 : به هر حال اینم یه جورشه !
پی نوشت 2 : خربزه دوست ندارم … من پرتقال دوست دارم … شیرین … ترش … غبارش اشک می آورد … لذت پرواز دارد … طمعش می ماند … بوی نارنج دارد! بوی نارنج … !
پی نوشت 3 : این روز ها ، ساز نمی سازد … کوک نیست … نمی خواهد … نمی بارد … نمی آید …
اگه سرد و مرده بودم
اگه پر نمی گشودم
.
.
.
به تو بستم این دو بال ِ خسترو…
مثل همیشه زیبا….مثل همیشه بی نظیر…..مثل همیشه کم آوردم……
معرکه بود …خیلی عالی نوشتی
حرف را باید زد …درد را باید گفت…
دشت ها نام تو را میگویند ….کوه ها شعر من را میخوانند …
کوه باید شد و ماند …رود باید شد و رفت …. دشت باید شد و خواند
در من این جلوه اندوه زچیست؟ …. در تو این قصه پرهیز که چه ؟
در من شعله عصیان نیاز …در تو دمسردی پاییز که چه؟!!
سخن از مهر من و جور تو نیست … سخن از متلاشی شدن دوستی است … و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنایی با شور ؟!! جدایی با درد ؟!! و نشستن در بهت فراموشی …یا غرق غرور ؟!!
به قول شما: طمع خربزه می دهد … کاش به آخر نرسد!
من فکر میکنم بی نظیر بود با یک اشتباه تایپی در واقع این است :
طعم خربزه میدهد…کاش به آخر نرسد