جهان بر ابروی عيد از هلال وسمه کشيد هلال عيد در ابروی يار بايد ديد شکسته گشت چو پشت هلال قامت من کمان ابروی يارم چو وسمه بازکشيد مگر نسيم خطت صبح در چمن بگذشت که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه دريد نبود چنگ و رباب و نبيد و عود که […]
مهم نیست
شنبه 8:15 صبح دستامو میذارم تو جیبم … خیلی آروم کنار درختا قدم میزنم … میرم و میام … ساعت رو نگاه می کنم … یه لحظه خودم را میذارم جای اون … بخار نفسم رو دوست دارم … همه عجله دارن … نسکافه رو میذارم کنارم و خیره میشم به نیمکت های خالی … […]
جرأت
زندگیم ، لحظه هایی که میگذرن ، نگاه هایی که دنبالم می کنن ، صداهایی که جزئی از وجودم شدن می ترسم … کاش دنیا همین جا تموم بشه جرأت برگشتن و دیدن رد پاهات رو ندارم … جرأت دیدن آلبوم هام را ندارم … جرأت تنهایی رو ندارم … جرأت پاک کردن لبخندهات رو […]
زندان
خط های خیابون رو میشمرم … با هر قدم صدای برگ ها رو میشنوم … صدای تو رو … نگاهمو گم می کنم … لب هام خیس شد … برگ ها له میشن … نور قرمز و آبی دور سرم می چرخه … فدم می زنم … درخت هایی که هر چند متر ردیفی قرار […]
سایه
انگشتام رو روی میز حرکت میدم … از کوچک به بزرگ … و اطرافو نگاه می کنم … آروم بطری رو خم می کنم … چند لحظه مکث می کنم … دستامو دور بطری حلقه می کنم … چگونه ببینمت ؟ هر جا رو که نگاه می کنم، سایه ای می بینم … نمیدونم ماله […]
دلتنگ
من اینجا منتظرم .. من اینجا منتظر هیچ هستم … منتظر خیالی که مرده … من منتظر درختی هستم که شاخه هاش زیر پای عابرین افتاده … منتظر آبی که ریخته شده و دیگه جمع نمیشه … منتظر صدایی که گم شده … تو مُردی ! من قسم می خورم که جسدت رو دیده ام […]
قمار
چند تا سکه روی زمین میذارم … چند تا هم تو … بهت خیره میشم … باید مطمئنت کنم که بازنده ای … سکه هات رو محکم تو مشتت فشار میدی … من میگم : اینطوری بازی نمی کنم (خودمم میدونم دروغ میگم) … باید مثل من بذاریشون وسط … تو میگی : من عادت […]
باد
چند ماه میشه که صفحه ی اول Nostalgia جلو چشمامه … تنها چند میزان جلو میرم … و دستام رو برمیدارم … سکوت … ! راستش دیگه نمیشه ادامه داد … گاهی وقتا باید دست کشید و خیره شد … گاهی وقتا فقط باید بشنوی … فکر کنی … بشنوی … فکر کنی … کم […]
بداهه
خیره شدم به رنگ صندلی … آبی ! … به شیشه زل میزنم … به بطری ای که خالی شده … به چند قطره ای که مانده … فکر می کردم … به تلنگری که زد … به نغمه ای که بیش و کم نواخت … به سکوتی که حکمفرماست … به دلی که هوایی […]
گچ و سنگ
دارم روزهای عجیبی رو سپری می کنم … امروز نشستم تمام پست های وبلاگمو خوندم … نوشته هایی که بعضی وقتا برا یه بچه هم مفهوم داره (آشفته) … و بعضی وقتا در واقع هیچکس به جز خودم نمی فهمه (نارنج) … یه جاهایی بغض کردم … یه جاهایی خندیدم … برای خودم … به […]
نارنج
هزار چهره می نماید … می خندد … می سوزد … ایمان می گیرد … کفر می گوید … می پرستد … می گریزد … لبریز می کند … تاریک می شود … دلگیر می کند … گاه نیک می شود … طعم خربزه می دهد … بوی نارنج دارد … تنه ی چنار می […]
تولد
دیروز از همه ی کار هام زدم ، تا تو رو پیدا کنم … دیروز باید چیزی رو بهت میگفتم … دیروز هر طور شده باید می دیدمت … باید یه جوری صدام رو می شنیدی … باید خیره می شدی … من خیلی وقت بود که منتظر چنین روزی بودم … یه عمر براش […]
جملات زیبا
12 فروردین 1387 ، به روز شد . از این پس می توانید در این جا نوشته های تازه را دنبال کنید : اینجا کلیک کنید + خویشتن و مردم را هنگامی می شناسی ، که تنها شوی . + آدم هاي حقير،انسانهاي والا را ديوانه ميپندارند. چرا كه اين انسانها سرشت نامعقول تري داشته […]