کلاغ سیاه

امروز دیگه تو رفتی … ما عمری رو با هم سپری کردیم … ما سالها با هم خندیدیم … سال ها با هم گریه کردیم … با هم خوندیم (حتی جایی که باید هیچ کدوممون نمی خوندیم –  خودت میدونی کجا رو میگم ) … با هم رقصیدیم … با هم نفس کشیدیم … با هم نگاه کردیم … با هم ترسیدیم … با هم رفتیم … با هم برگشتیم … با هم .. با هم …

امسال ، هر روز صبح ، درست همون جای همیشگی ، تنها میرم … تو هوای سرد وایمیستم تا برات تاکسی بگیرم … و خودم پیاده میرم …
تو مترو ، کنار شیشه برات جا میگیرم … شاید کنار اون دوتا !  … اسمتو رو بخار شیشه می نویسم … و خودم سرپا وایمیستم …
هر آهنگی که بزنم ، ساکت می مونم … شاید بخوای باهاش بخونی …
من دلم می خواد باز هم تو فرودگاه با هم سوار آسانسور بشیم …
دلم میخواد هر روز یکی بهم بگه : ” همتون … ”
دلم میخواد هر شب 20 بار بهت بگم ، صبح منو بیدار کن! رو در برات یادداشت بچسبونم … یه کم بعد ، از خواب بیدارت کنم … بهت بگم ، یادت نره هااااااا !
دلم میخواد هر روز یکی بهم بگه : “آخرش باید روغن ماشین عوض کنی …”
دلم میخواد هر روز صبح یکی بهم بگه : “آره بابااااا … خوبه!”
دلم میخواد سوار ترن هوایی پارک بشیم و تو راحت دستاتو بگیری بالا و بخندی … منم چهار چنگولی میله رو بگیرم و داد بزنم !
دلم میخواد هر دفعه که میخوام سوار ماشین بشم ، یکی به بابام بگه : “به این ماشین ندید … این که رانندگی بلد نیست … همه اش میزنه به در و دیوار … مگه یادتون نیست رفته بودن استخر زده بود ماشینو …. ”
دلم میخواد دوباره بهم دوچرخه سواری یاد بدی … پایه ام قوی بشه …!
دلم میخواد ، 100 بار دیگه هم بهت بگم “تا آس رو ننداختن ، تو شاه رو ننداز وسط” … تو هم هی شاه رو بندازی وسط … منو دیوونه کنی …
دلم میخواد بریم تو جاده اسالم – خلخال … من وسط خیابون دراز بکشم و تو ازم عکس بگیری …
دلم میخواد بریم تو حیاط برف بازی کنیم … قول میدم این بار من خودمو بندازم زمین … هر چقدر دلت خواست رو سرم برف بریز …

من اون کلاغ سیاه رو از ته دل دوست دارم … همونی که همیشه رو دیوار اتاقم ، زل زده به آدم …
آره ، به همین سادگیه … کم کم از کسانی که دوست دارین ، جدا میشین ! … و اونوقت فرصت دارید که افسوس بخورید … یک عمر …
 

امروز ، تو از پیشم رفتی … و من بدجوری خیره شده ام به گذشته !


——–

پی نوشت 1 : هر چی محال میشد ، با عشق داره میشه !
پی نوشت 2 : امسال زمستون ، از هر پرتقال ، 1 پر برات نگه میدارم …
پی نوشت 3 : تو اولین آدم زنده ای هستی که چشمامو خیس کردی …

وبسایت http://30na.net
نوشته ایجاد شد 401

11 دیدگاه در “کلاغ سیاه

  1. میدونی چیه سینا؟!
    نمیدونم چیه!
    دور میشیم..دورمیشیم!دور میشن..دور میشن…پیدا میشن، پیدا میشیم..و هزار تا اتفاق میفته…
    داره همه چیز میچرخه دور سرم! مثل خودمون!
    ولی …میدونی چیه؟!
    من میدونم چیه!

  2. سیاه سیاهم
    با زرد هماهنگم کن استاد!
    گاه حجم یک کلاغ
    کنتراست یک تابلو را حفظ میکند!

    شعر از من نیست!

  3. آغاز دوست داشتن است
    گر چه پایان راه نا پیداست
    من به پایان نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست

  4. Speak to me
    For I have seen
    Your waning smile
    Your scars concealed
    So far from home, do you know you’re not alone
    Sleep tonight
    Sweet summerlight
    Scattered yesterdays, the past is far away

    How far time passed by
    The transience of life

    Those wasted moments won’t return
    And we will never feel again

    Beyond my dreams
    Ever with me
    You flash before my eyes, a final fading sigh
    But the sun will (always) rise
    And tears will dry
    Of all that is to come, the dream has just
    begun

    And time is speeding by
    The transience of life

    Those wasted moments won’t return
    And we will never feel again…..

    با من سخن بگو
    زيرا كه ديده‌ام
    لبخند تو رو به خاموشي است
    …زخمهايت را مخفي نگه مي‌داري
    با آنكه دور از خانه‌اي… بدان كه تنها نيستي
    امشب را آسوده بخواب
    شبي شيرين و به ياد ماندني…. شبي روشن… شب مهتابي تابستان
    اگرچه روزهاي از بين رفته‌ات همين ديروزها باشند… اما بازهم گذشته‌اي بسيار دورند

    چقدر زمان از دوردست‌ها عبور كرده است
    كه هر‌يك حكايت ازگذر زندگي مي‌كنند

    آن لحظات تلف شده هرگز بر نمي‌گردند
    و ما هيچگاه آن‌ها را دوباره احساس نخواهيم كرد

    فراتر از روياهاي من
    هميشه با من
    تو از ديدگانم به سرعت مي‌گذري… همچون آهي كه به تدريج افول مي‌كند
    اما خورشيد هميشه خواهد درخشيد
    و اشك‌ها از بين خواهند رفت
    همه‌ي آنها ( كه گفتم ) تحقق پيدا مي‌كنند… و روياهاي تو
    دوباره آغاز خواهند شد

    و زمان به سرعت مي‌گذرد
    با گذر زندگي

    آن لحظات تلف شده هرگز بر نمي‌گردند
    …و ما هيچگاه آن‌ها را دوباره احساس نخواهيم كرد

    ….بخند

    anathema!

    shabet arom
    dar aramesh bashy

    [ye alame ashk be andaze delkhoshihaye ye kalaq]

  5. روزهاي اول احساس سنگيني ميكني…اما بعدها احساس ميكني كه با شادي و نشاط اونا تو هم شادي !!…آره شايد از نظر فيزيكي دور باشين اما دلهاتون به هم نزديك خواهد موند براي هميشه…. :)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مرتبط

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا