چند وقتی هست که من احساس خوبی دارم … احساس می کنم که چیزی رو فهمیدم که خیلی ها آرزوی فهمیدنش رو دارن … آرزوی درک کردنش رو دارن …
میدونی چیه … بعضی وقتا یه اتفاقاتی برای آدم میوفته که آدم از همه چی ناامید میشه … درست همین موقع اس که یه چیزی از درون ، آدم رو وادار به پذیرش بدبختی و بدشانسی و بیچارگی میکنه … به طرز اعجاب انگیزی آدم رو تهی می کنه و وسوسه ی کفر این جام تهی رو رها نمیکنه …
حالا این وسط چیزی که من فهمیدم چیه ؟! … درست وقتی که این جام تهی میشه ، تو شانس این رو داری که یک بار دیگه پرش کنی ! … بذار واضح تر بگم … کم کم داره به من ثابت میشه که حتی بدترین اتفاقاتی که میتونه برای یک نفر رخ بده ، به نفعش خواهد بود ! … بعضی وقتا این نفع ، چند روز بعد آشکار میشه … بعضی وقتا چند ماه و حتی چند سال … و درست وقتی که این بدترین اتفاق رخ میده ، همه چی تاریک و شوم میشه … آدم به همه چی بدبین میشه … و در نهایت مهمترین نتیجه گیری حاصل میشه : “اولین مقصر خداست !”
اینجا دقیقاً همون جایی هستش که باید جام رو پر کرد ! … بعد از نتیجه گیری بالا ، بلافاصله نتیجه میگیرم که : “نفهمیدن من، مهمترین علت نابودی لحظاتی است که من میتوانم آرامش داشته باشم ، حتی در اوج غم!” – لطفاً روی کلمه آرامش چند لحظه مکث کنید !
هنوز این جام نصفه اس … نتیجه گیری بعدی : “اما موجودی وجود دارد که بیشتر از من می فهمد … و گویا بیشتر از خودم مرا دوست دارد … چون گاه خود را سال ها فراموش می کنم ، اما او مرا لحظه ای رها نمی کند … او همان مقصر اصلی است!”
حالا می تونید جام رو سر بکشید … و دوباره پرش کنید … انقدر این کار رو بکنید تا اون چند روز ، چند ماه یا چند سال بگذرد … تا اعتماد کنید ! انقدر تکرار کنید تا … تا بفهمید که نمی فهمید !
———
پی نوشت 1 : میدونم که تقریباً همه ی کسانی که منو میشناسن و اینو خوندن ، الان از تعجب شاخ درآوردن ! … مخصوصاً دوستی که چند روز پیش منو بر روی پله ها همراهی میکرد !
پی نوشت 2 : راستی ، یکی از بهترین و قدیمی ترین دوستانم ، بهترین کامنت ممکن رو برام فرستاد … حیف که نمیشه و نباید روی وبلاگ گذاشت . اینجا رسماً ازش تشکر میکنم.
پی نوشت 3 : از خدا راضی هستم … نگید که این عجب آدم پررویی هستش ! … چون هر روز هزاران نفر رو میبینم که حتی نمیتونن این مسئله رو تظاهر کنن ! … هیچوقت دوست ندارم یه کتاب هزار صفحه ای بخونم و هیچی نفهمم … دوست دارم یه جمله بخونم ولی کامل بفهمم .
پی نوشت 4 : یکبار گفتم ، باز هم میگم ( و به خودم بارها میگم ) : “گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد … گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید”
پی نوشت 5 : انقدر دنبال ماه نگردید … انقدر زبان را از تکرار کلمات خسته نکنید … صف ها را طولانی نکنید … محدود به جهت نباشید … دست ها را بالا نگیرید … انقدر به آسمان چشم ندوزید … او دقیقاً همان جایی است که همیشه به او احتیاج داشته اید … خداوند در دلهاست!
پی نوشت 6 : “ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم … یا جام باده ، یا قصه کوتاه”
و عسي ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم
و عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لكم
والله يعلم و انتم لا تعلمون
بعدشم:
هر كسي كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش
همه بلاخره يه روز به اين نتيجه مي رسند….فقط ممكنه كه خيلي دير باشه.
این مدعیان در طلبش بی خبرانند … کان را که خبر شد ، خبری باز نیامد
…
چـند وقـت پیش بود که منم به یه درکـی مـشابـه مال تـو رسـیدم … خـیـلی احـساس قـدرت مـی کـردم … هـرچـنـد کـه ” وسـوسـه کـفـر ” از این احسـاس جـدا نمـی شـده ولـی فکر می کردم که هـمـیشه من غـالبـم … می دونی چی می گم ؟ …
..
الان از یه چیز می ترسـم – البته تـرس نه- یه چیزی هست که خیلی ذهـنمو مشـغول کـرده … اونم اینکه این چند بـاری که جـام تـهـیم رو لبریز کردم از سراب پرش کرده باشم … شاید هنوز درکم کامل نشده…اما نگرانـم … نـگران آخرین جرعه ی این جام تهی …
پی نوشت 1 : یاد 2 تا شعر افتادم :
** روزی که برفتند حریفان پی کاری // زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار / حاجی بره کعبه و من طالب دیدار// من یار طلب کردم و او جلوه گه یار //
** …مـن هـمـین یـک نـفـس از جـرعـه جانم باقـــیـست // آخـرین جـرعه ایـن جـام تهـی را تـو بـنـوش
پی نوشت 2 : من از هر چیزی که اسـمشـو حـکـمت و قدر بـخـوایم بـذاریـم بدم میـاد – چون احساس می کنم که برای گول زدن و دل خوش کردن خودمونه …
پی نوشت 3 : منم گاهی خودمو گول میزنم …
پی نوشت 4 : توتعجب نکردی ؟
دوست همراه من :D :
راجع به چیزی که ازش میترسی ، راستش موافقم باهات … منم میترسم … ولی ترسش مثل ترس همون پله هاست ! … سرشار از لذت ! نگران چی هستی ؟ مگه داستان موسی و شبان مولانا رو نشنیدی ؟!
راجع به پی نوشت 2 و 3 هم باهات هم عقیده ام. یا حداقل بوده ام … تو پست های قلبی یادته … یه جایی راجع بهش نوشته بودم … ببین ، دوتا مفهموم خیلی نزدیک به همه … وقتی تو درس نخونی و بری اون درس رو بیوفتی ، با اینکه تو راه یکی بزنه به ماشینت و به امتحان نرسی ، فرق داره ! … ما در هر دو حالت مقصر رو همونی که گقتم میدونیم … در حالی که در حالت اول مقصر اصلی 100% خود ما هستیم … خیلی وقتا ما نمیتونیم این دو حالت رو از هم جدا کنیم … الان که فکر میکنم ، میبینم چیزی که تو اون پست نوشتم ، ناشی از تشخیص غلط من بوده ! … اون موضوع کاملاً حالت اول بوده … و من کاملاً با حالت دوم بررسی اش کردم ! … بیشتر اوقات ، خدا لطف میکنه و حالت اول رو هم وارد برنامه ی کاریش می کنه …
آرامش ارزششو داره که براش خودتو گول بزنی … این طوری گول بزن : “هنوز اون مدتی که باید صبر کرد ، سپری نشده و هنوز من نفهمیده ام !”
salam sina jan payande bashi
در مقام حرف بر لب مهر خاموشی زدن
تیغ را زیر س÷ر در جنگ ÷نهان کردن است
man asan sher balad nistam ke benevisam vali ba oon ghesmate aramesho … kamelan movafegham. (khastam faghat taiid karde basham:man varzeshkar nistam vali varzeshkaran ra doost daram. :D) a
فكر نميكردم !!..باريكلا…جدي ميگماااا….حالا كه به اين چيز داري ميرسي يه توصيه دوستانه : روي مطلب توكل هم كار كن خيلي ميتونه كمكت كنه….
يه مطلب ديگه : خدا توي يكي از صحبتاش با حضرت موسي ميگه اي موسي اگه اين بندگان من ميدونستن كه من چقدر دوستشون دارم دم به دم از شدت شوق جون ميدادن!! (البته نقل به مضمون كردم)
كاش هر بار جام رو از اين جمله پر كنيم تا بتونيم دووم بياريم
خدايا کمکم کن آن را که رفت بفهمم آن را که هست ببینم آن را که می آید بخوانم
اولین مقصر خداست.
جای هیچ تعجبی نداره…اولین و آخرین مقصر خدا باشه ،چه و نباشه بازم اولین و آخرین مقصره!چرا که این ماییم که مقصریم..در اصل این دو تا با هم برابری میکنن..نه اینکه بگم تقصیر هر دو طرفه..نه!منظورم اینه که هر دو با هم هستن..یکی هستن!تفاوتی نیست..هر چیزی اتفاق میفته ما فرض میکنیم..باور میکنیم اتفاقی نیست!خب پس نیست. همه چیز…بالاخره به نفع ما هست!باشه!
جام…تهی..پر!جام…موقعی که سر میکشیش خیلی مهم نیست محتویاتش چقدر باشه!مهم اینه که قابل گذروندن زمانی باشه که بهش فکر میکنی و سر میکشیش!البته زمان با زمان فرق یمکنه..همه چیز با همه چیز فرق میکنه!
تا بفهمید که نمی فهمید !
پس من ادامه میدم!
من نابینایی آدمان را دیده ام
و توفیدن گردباد را بر عرصه ی پیکار،
من آسمان را دیده ام
و آدمیان را سرگردان به مهی دودگونه فروپوشیده،
مرا به ایمان،ایمان نیست
اگر شعر بی ربط بود..من بازم با ربط میبینمش..نمیدونم چرا!
زندگی برگ بودن در میان باد نیست امتحان ریشه هاستّ.ریشه هم هرگز اسیر بادنیست
زندگی چون پیچکیست انتهایش می رسد پیش خدا.
بر عکس جمله ی آخرت، به نظر میرسه که فکر می کنی که خیلی مفهمی.
مقصر تموم بدبختي ها بشر خداست