من فکر میکنم ، وجود آدم ها رو میشه به راحتی به دو نیم تقسیم کرد … نیمه ای شادی و نیمه ای غم !
این نیمه ی شادی ، همیشه میخنده یا لبخند میزنه ، سعی داره همه را با خودش سهیم کنه ، انرژی میده ، هیجان میده ، امیدوار می کنه ، فراموش می کنه و … !
نیمه ی غم ، حرفی برای گفتن نداره . در دل می مونه ، می پوسه ، گذشته رو بارها و بارها ورق میزنه ، بغض ها رو قورت میده ، چشم ها رو سرخ می کنه ، تو رو از زندگی سیر میکنه و هر لحظه به در و دیوار خیره میشه و به اعماق وجود سقوط می کنه!
آره ، واقعاً خسته شدم … خسته شدم از اینکه تمام سعی ام رو بذارم برا اینکه نیمه ی شادم از آن تو باشه و نیمه ی غم انگیزم از آن من !
آره ، واقعاً خسته شدم از اینکه هر روز بگذره و من نظاره گر خالی شدن این ساعت شنی باشم ! ساعتی که حتی از نگاه کردن بهش هم خسته شدم.
خسته شدم از اینکه هر روز گمراه تر و گمراه تر میشم ! … و نمیدونم !
خسته شدم از اینکه به خودم بگم ، فردا داره میاد ! … فردایی که بی شک ، در نهایت خربزه ای میشه که طمع تلخش ، گلو رو می سوزونه !
خسته شدم از آسمون رویام ! از نگاه هایی که گم میشه و هیچ وقت پیدا نمیشه … از اندوه از دست دادن زمان … از شادی های کوتاه … از دیر شدن … از خسته بودن !
میدونم ! تو هم خسته شدی از خوندن این خزعبلات ! دیگه کافیه !
———–
پی نوشت 1 : میدونی ، انقدر از این طرف پل ، به اونور خیره موندم تا آخرش عاشق پل شدم !
پی نوشت 2 : تو الان مجاز هستی به من بخندی ، مجاز هستی چون ناخواسته ، این نیمه ی شادی ، همیشه از آن تو بوده است !
پی نوشت 3 : یه درخت بکار ! و هر روز بهش آب بده … بعد از چند سال سایه ای خواهی داشت که همه آرزوش رو دارن !
nakhaham khandid…
خسته ام از خستگی ها …. ميدونی منم خيلی وقته دارم به اين فکر می کنم که : ” خسته شدم از اینکه تمام سعی ام رو بذارم برا اینکه نیمه ی شادم از آن تو باشه و نیمه ی غم انگیزم از آن من …”
آه از این سفر کـــوتـــاه …. بـــازم مــن و تــو و دوری و آه …
بـــازم مــن و تــو و دوری و آه ….
رواق منظر چشم من آشیانه توست***کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
…؟؟؟
hmmm… mitunam begam ke …. na chizi nemitunam begam faghat migam ke aslan nakhandidam….