حسرت

یه موقعی وقتی بچه بودم ، مامانم بهم گفت بزرگترین آرزوت چیه ؟ درست یادم نیست چی جواب دادم … شاید گفتم که میخوام پروفسور شم ! … شاید گفتم میخوام آهنگساز بشم … شاید گفتم که میخوام به مریخ سفر کنم … خفن بشم … یا یه چیزایی شبیه به این …
ولی دقیقا یادمه که چون من آدم زبون درازی بودم ( و هستم ) بلافاصله از مامانم پرسیدم که : حالا بزرگترین آرزوی شما چیه ؟ ( شاید به خاطر این می پرسیدم که فکر میکردم احتمالاً آرزوی مامانم به قشنگی آرزوی من نباشه … ) … حدس هم نمیزدم مامانم این قدر آرزوش ساده باشه … بهم گفت آرزوم اینه که :

” هیچ وقت تو زندگی افسوس گذشته رو نخورم “

یه کم جا خوردم … یه کم فکر کردم … با خودم گفتم : حتماً چون میدونه که نمیتونه مریخ بره ، اینو میگه ! …

فکر میکنم یکبار هم تو پیش دانشگاهی این جمله رو از مامانم شنیدم … شاید این جوری به طور غیر مستقیم حالیم شد که اگه بیشتر درس بخونم ، به جای اینکه هر هفته ساک و چمدون با خودم بچرخونم و دنبال اتوبوس و قطار و قاطر بدوم ، میتونم خیلی راحت دوره ی دانشجویی ام رو سپری کنم … 

حالا دیگه ، ظاهراً سینا بزرگ شده و خودش میفهمه چه غلطی داره میکنه … یعنی اگه نفهمه ، مایه ی تأسفه !
حالا دیگه شاید وقتش رسیده که از همه چی گذشت برای این که به آخر رسید … حتی از خودم ! حتی از تو …
حالا دیگه هر روز بارها و بارها به خودم میگم ” کاش جوری بودم که افسوس گذشته رو نمی خوردم ” …
حالا دیگه حسرت شب کنکور رو میخورم … چه اضطراب قشنگی داشت … چون میدونستم که آخرش من برنده میشم …
حالا دیگه تا سرمو رو بالش میذارم ، خوابم میبره …
حالا دیگه فکر میکنم اگه قرار بود دوباره به دنیا بیام ، فقط دلم میخواست تا 17 سالگی ام اینطور تکرار میشد …
حالا دیگه بعد از 14 یا 15 سال ، دقیقاً همون اولین آهنگی رو که یاد گرفتم مینوازم …
حالا دیگه دلم میخواد به همه چی بخندم … و بیشتر از همه به تو …

و ای کاش جوری بودم که افسوس نمی خوردم …

———-

پی نوشت 1 : من اگر بدونم تو یه بازی می بازم ، هیچ وقت شروع نمی کنم !

پی نوشت 2 : اولین آهنگی که خودم یاد گرفتم ، “سلطان قلبم” از عارف بود . خیلی روم تأثیرگذاره.

پی نوشت 3 :

Ben Benden Vazgectim , belke Coktan Bittim , Donulmeyen Yerdegim

پی نوشت 4 :

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت

پی نوشت 5 : کاش مجالی داشتم تا هر کاری میخواهم بکنم … که احساس می کنم ، فرصتی نمانده است …

وبسایت http://30na.net
نوشته ایجاد شد 401

6 دیدگاه در “حسرت

  1. حسرت گذشته رو نخوردن!
    هرکاری بکنی بازم یه چیزی هست که حسرتش رو بخوری!
    گاهی یه اتفاقایی یه آدمایی و یا حتی ….همه چیز اصلا، هستن که توی گذشته جا موندن و من حسرتشون رو میخورم!
    ولی نه برمیگردن نه هیچ چیز دیگه پس بهتره بیخیالشون بشم و زندگیمو بکنم!
    بازم نمیشه …ولی میشه!

  2. من فکر می کنم اگه کسی حسرت گذشته رو نخوره ، یا مفهوم زندگی رو نفهمیده یا می خواد زیرآبی بره. ما به حکم انسان بودنمون در لحظه لزوما” بهترین تصمیم ها رو نمی گیریم . با گذشت زمان و افزایش دید اگه بی هدف و بی خیال نباشیم امکان نداره نگیم : “کاش اون کارو کرده بودم ” . مهم اینه که روندی رو پیش بگیریم که از تجاربمون درس بگیریم و سعی کنیم در موقعیت ها بهترین تضمیم ها رو بگیریم . اگه بگیم حسرت گذشته رو نمی خوریم داریم خودمونو گول می زنیم . آدمی ذاتا” کبال طلبه و حتی اگه بهترین استفاده رو هم از عمرش کرده باشه باز هم فکر می کنه کارهای بهتری می تونسته بکنه .مهم اینه که نمودار حسرت بر حسب زمانمان تزولی باشه . در یک کلام از خودمون راضی باشیم . حسرت رو به هر حال می خوریم ولی سعی کنیم از تجارب استفاده کنیم تا کمنت حسرت بخوریم .

  3. – سلام !
    abs عزیز بنظر من چیزی که گذشته چه بد و چه خوب ، خوبه ! یعنی هر وقت از من بپرسی گذشتت چطور بوده میگم عالی میدونی آخه گذشته مثل کسی میمونه که مرده و نباید پشتش حرف زد !!!!!!!
    به سینای عزیزم :
    باز هم مثل قدیما همه چیز عالیه راستش من یه مدتی دور افتاده بودم ولی کماکان ارتباطم را نزدیکتر خواهم کرد ولی یه چیزی آهنگت کو ؟؟؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مرتبط

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا