میدونی چند وقته دارم به چی فکر میکنم ؟ … نمیدونی ؟!!! … حقم داری … من خودمم نمی دونم دارم به چی فکر می کنم … ولی بیشتر به خودم فکر میکنم … به کارهام … به گذشته ام … به حالم … به آینده ام … به کارایی که نکردم … به کارایی که نباید می کردم … به افکارم … به توهمات خودم … به توهمات دیگران … به حرف های نزده خودم … و مال دیگران … به نوع نگاهم … به طرز بیانم … به شفافیت نجوا هام … به ابهام صدام … به نزدیکی درونم … به دوری حواسم … به زیادی غرورم … به کمی توانایی هام … به عمق سکوتم … به انگشت های درازم … و به هر چی که فکرشو بکنی !
شب های کوتاه ، روز های بلند … می خوام بخوابم … نه برای اینکه خوابم میاد … نه برای اینکه خسته شدم … نه برای اینکه حوصله ی خیلی ها رو ندارم … نه برای اینکه از بیداری بی تاب شدم … نه برای اینکه جایی رو نبینم … نه برای اینکه چیزی نشنوم … فقط برای اینکه خواب ببینم …
خواب ببینم 10 سال پیشه … جایگاه کنونی من رویای اون روزم بود … البته بدون جزئیات مشکلاتش … هیچ مشغله ذهنی نداشتم … صبح بیدار می شدم ، نمی فهمیدم چه طور شب شد ! … فقط دنبال تفریح و بازی … نصف روز در حال لواشک خوردن … رکاب زدن … توپ شوت کردن … مخ تیلیت کردن … ( گویا ترید درسته ، نه تیلیت ! ) … کارتون نگاه کردن … جکی و جیل (سحر میگه اسمش “بچه های کوه تارا” بود ! ) … فوتبالیست ها ! … نوشتن مشق ها هم که کار نیم ساعت بود … امتحانات هم که اصلاً برام معنی نداشت … ساده فکر میکردم … راحت بودم …
خواب ببینم ، 10 سال گذشته … میدونم کی هستم … میدونم چی کارم … میدونم کجام … میدونم چی دارم … میدونم چی ندارم … حد خودم رو میدونم … رویاهای الان من ، واقعیت های روزمره ام میشن … و سرآخر ، من و من ، باعث پیشرفت من میشن ، نه … !
میدونم که 10 سال دیگه هم حسرت الانم رو میخورم … باور کن ، موجودات عجیبی هستیم …
آرزو می کنیم … به دست میاریم … در رویای بدست آمده ، غرق میشیم … دچار روزمره گی میشیم … بی تفاوت میشیم … حسرت عمر هدر رفته در آرمان ها و توهمات رو میخوریم … افسرده میشیم … رویای دیگه ای برای خودمون میسازیم … و ادامه دارد !
مهم نیست ؟ یا هست ؟ … اصلاً مهم بودن این مسئله ، مهمه یا نه ؟ و آیا مهم بودن این که این مسئله مهم هست یا نه ، مهمه ؟!
ما بازی می کنیم … ما برنده میشیم … ما بازنده میشیم … ما دوباره بازی می کنیم …
ما نگاه می کنیم … ما دیده میشیم … … شاید نمیشیم … و باز نگاه می کنیم …
ما می سوزیم … یخ می زنیم … و باز می سوزیم …
ما می خندیم … اشک میریزیم … و باز می خندیم …
ما در دورهای باطل به دام افتاده ایم … شب ، روز ، شب … و تو بی تفاوت … و من … و من بغض کرده ، خیره ام به صدایی که از انگشتانم بلند میشود !
پی نوشت : قالب وبلاگم رو عوض کردم . به نظر خودم خوب شده و همین کافیه ولی اگه صفحه ای باز نشد یا نصفه باز شد ، بهم یه جوری خبر بدید تا برم درستش کنم .
پی نوشت 2 : آهنگ وبلاگم عوض شده … نمی دونم چرا … شاید چون همه چی عوض شده . به هر حال هر چند وقت آهنگ اینجا رو عوض میکنم . اسم آهنگ “چه سبک بود پائیز” یکی از قطعات “پائیز طلایی 1” اثر “فریبرز لاچینی” هستش . بسیار افتضاح نواختم … ولی حسی که به من میده … جذاب ، فاصله ، پائیز ، غم ، تنهایی ، زرد ، سکوت ، پایان و … و حرفی برای گفتن ندارم .
من ،
.
.
.
.
!
من ياد گرفتم كه چه جوري شبا ،
از روياهام ،
يه خدا بسازم و دعاش كنم كه
.
عظمتت رو جلال
امشبم گذشت و كسي ما رو نكشت
:)
شب …
.
.
روز!
.
.
.
شکر;)
یک خط کج میکشم… یک خط کج روی خط کج میکشم… یک خط کج دیگر روی آنها… خط های کج روی همدیگر… صاف ترین زمینه ی سیاه عمرم را کشیده ام… چه کسی میداند که خط های کج روی هم خوابیده اند؟؟؟ چه کسی میداند که خط های کج شخصیت دارند؟؟؟ آدم ها در هزار تا خط کج من خیره میمانند و نمیدانند …..
اگه راه بهتری سراغ داری بگو..
خیلی دوست تر میداشتم ، کسانی رو که لطف میکنن و اینجا نظر میدن ، میشناختم … نه اینکه اینجا فقط جای نظر دادن دوستان و اقوام منه … اصلاً اینطور نیست … مسئله اینه که ما انسان ها رو به اسم میشناسیم نه با حروف الفبا !
درست شد الان آقا سینا؟خوب حالا بگو راه بهتری سراغ داری؟ آخه من هم کم وبیش همین مشکلو دارم ..ولی دنبال راه حل می گردم.
– سلام !
از مطلبت خیلی لذت بردم …
واقعا بعد از یه رکود طولانی خیلی سورپریز خوبی بود …
منم تفکرات خاص خودمو دارم که خیلی شبیهن به …
وبلاگت قالبش قشنگ شده مبارکه ولی من آهنگ قبلیشو بیشتر دوست داشتم راستشو بخوای چند دفعه هر روز گوشش میکردم … :(
فوتبالیستها! آره!چه قدر خوش میگذشتا! دروازه بودنم زیاد بد نبود!
فقط داریم دور یه دایره میچرخیم!همین!
خواب دیدن! من حتی خوابم نمیبینم!
اسم این ترانه شب ، روز ، شب بود ؟
@فریده جلیلوند, کدوم ترانه؟!