بچه تر که بودم به نقل قول همه ی پسر ها و دختر های فامیلمون ، زر زرو ( ممکنه این واژه رو فراموش کرده باشید ! ) بودم . یعنی تا تقی به توقی میخورد ، من شروع میکردم به گریه کردن . از دعوا های بچه گونه گرفته تا آهنگهای غمناک ( مخصوصاً آهنگهای ماهسون – آهنگ لوگوی وبلاگ هم اول یکی از اوناست که من برای کلیپش یه ربع با تمام قدرت گریه کردم – قضیه ی کلیپش هم یه دختره بود که سرطان میگیره و … ) و فیلمهایی تو مایه های سلطان قلبها و … هم که دیگه رد خور نداشت . زیاد طول نکشید که بزرگ شدم و سنم دو رقمی شد !
شاید اگه جمع ببندی ، روزی سه-ربع در حال خنده هستم . بعضی وقتا میگم ، اگه یکی ، یه روز از صبح تا شب با من باشه ، فکر میکنه شیرین عقل ام . بعضی وقتا هم انقدر تابلو میخندم که تمام ملّت برمیگردن . ( اینو تو کلاس ها خیلی تجربه کردم ! )
یادم نمیاد دفعه ی قبل ، کِی گریه کردم ؟ اشک اضافی چشمام هم موقع قهقهه ، دفع میشه ! احساس میکنم خیلی سنگ-دل شدم . یا شایدم خیلی بی-خیال . البته این قضیه مال یه روز ، 2 روز نیست . تو دبیرستان ، مظهر شادی و نشاط بودم ! بهترین معلم ریاضی شهر که ملت براش سر و دست میشکوندن تا یه ربع بهشون درس بده ، میومد تو کلاس ما (پیش دانشگاهی) از لحظه ی ورود تا لحظه ی خروجش 5 دقیقه هم حواسمون یهش نبود . جمع بستم ، چون چند تا شاسکول دیگه هم با من بودن . البته تمام اون شاسکول ها الان برا خودشون کسی شدن . قراره با هم چرخ صنعت رو بچرخونیم ! یه روز به قیافه ی اون بدبخت خندیدیم . یه روز به ادا و اطوارش خندیدیم . یه روز یه لهجه ی عجیب غریبش و … .
حالا دیگه هیچ فیلم و موزیکی نمیتونه گریه ی منو در بیاره . خوشبختانه ترقی فرهنگیم هم انقدر بوده که یادم نیست دفعه ی قبل کی دعوا کردم . فکر کنم سنم یه رقمی بود . هیچ مناسبت و عزاداری و … هم که تو تلویزیون دیدم بعضی از هم سن و سال هام میرن و گریه میکنن ، اشک منو در نمیاره .
مثلاً یه بار ختم برادر یکی از معلم های پیش دانشگاهی رفتیم. معاون مدرسه هم که اومده بود ، برا اینکه یه وقت از علم و دانش عقب نمونیم ، جلو در مسجد به ما نمونه سوال امتحانی داد !!! عین این بچه پر رو ها رفتیم نشستیم ردیف اول . مداح هی ، هق هق میکرد ، ما هم هی میخندیدیم . به قول بچه ها ، کلی فاز داد . خلاصه قبل از اینکه آبروریزی بشه پا شدیم اومدیم .
دیگه خیلی ناراحت بشم ، یه ساعتی ، بداهه ، موسیقی کلاسیک و یا آهنگهای لاچینی رو میزنم که دیگه همه ی عالم و آدم میفهمن که من یه مرگیم هست ! خیلی هم قاط بزنم یه ربع آهنگ قصه ی عشق ( اسمش رو به انگلیش ترجمه کنید – این بلاگفا با انگلیش مشکل داره ) رو تو گامهای مختلف میزنم . که معمولاً آخرش با گفتمان !!! ، نواختن رو تعطیل میکنم . ولی چند وقتی هست که قضیه به کلی تغییر کرده.دیگه خودم نمیخوام گریه کنم . آخه منتظرم با هم گریه کنیم !
حس کردم جای من حرف زدی .
خنده و گریه ترانه سازه .