برای یک قضیه ای به من گفتن باید امتحان زبان بدی … حدنصاب هم حدود ۴۵ از ۱۰۰ بود!!! … ما گفتیم آقا بیخیال بذارید حرمت ها شکسته نشه، من اگه برم ۲۰ بشم از ۱۰۰ کی میخواد آبروی ریخته شده ی منو جمع کنه؟ دیدم مثل اینکه نمیشه … قانونه! … نمیشه کاریش کرد … با خودم گفتم فعلاً که یه ماهی مونده به امتحان … ۲ هفته ی آخر یک کم لغت اینا میخونم … بسه دیگه! … رسیدیم به دو هفته مونده به امتحان … گفتم بیخیال بابا ! … یعنی بشینم ۱۴ روز زبان بخونم؟ کی حالشو داره … تو این گرما! … یه هفته مونده یه کاریش میکنم … درست حدس زدید! این روندِ “فلان روز براش میخونم” و سپس “بیخیال بابا” انقدر تکرار شد که رسیدیم به شب امتحان … شب امتحان هم که دیگه همه ی دانشمندا میگن! درس زیاد بخونی، میری امتحانو گند میزنی … (دانشمندا حرف مفت زدن!) … خلاصه اینکه بدون هیچگونه مطالعه و بدون هیچ شناختی از آزمون مذکور راهی جلسه امتحان شدیم …
جلسه امتحان!
نصفشون سن و سال بابای منو دارن … من هم طبق معمول کودکِ جمع بودم!
با خودم کلی کلنجار میرم که یه سوال مهم رو که مدت هاست تو ذهنمه از یکی بپرسم …
– ببخشید آقا!
– بله بفرمایید …
– چند تا سواله؟!
– (دوست داره بهم فحش بده ولی خودشو نگه میداره) ۱۰۰ تا!
– پس اینطور …
چند دقیقه میگذره و باز یه سوال دیگه واسم پیش میاد …
– ببخشید آقا! چند دقیقه وقت داره این ۱۰۰ تا سوال؟!
– تقریباً یه ساعت و نیم …
– پس اینطور! مرسی …
هر چقدر سعی می کنم نمیتونم جلوی خودمو بگیرم …
– ببخشید آقا … حالا سوالاش چیا هست …؟ چند تا reading چند تا structure …؟
– (و طرف توضیح میده …)
– پس اینطور!!! باید آزمون جالبی باشه!!! مرسی … (و نمیدونید چه حس حماقتی بهم دست میداد وقتی این جمله ها رو میگفتم…)
و سرانجام امتحان شروع شد … تو اون جمع همه شبیه خرخونا بودن غیر از من که انگار توریست بودم … اصلاً تو باغ نبودم … بماند که وسط آزمون هم با باز کردن کیک و خوردن آبمیوه همگان رو روانی کردم …!
دو هفته بعد
نتایج اعلام شد! … با خودم میگم نکنه ۴۵ رو نیاورده باشم … همه برنامه هام به هم میریزه که … و در حال گفتمان! با خودم وارد سایت میشم و نتیجه رو میبینم! … ۶۶ از ۱۰۰! نمره ها رو به درون اکسل کپی میکنیم تا آمار ملت رو در بیاریم … ماکزیمم ۸۴! … مینیمم ۱۸ و میانگین ۴۳ … در اکسل نمرات رو sort میکنیم! … بین ۵۶۰ نفر، نمره ی ۱۰ ام شدم !!!!!!!!!! … و چهره ی من کاملاً همین تعداد علامت تعجب رو نشون میده :دی
——————-
نتیجه اخلاقی : همواره در همه ی زمینه ها انقدر سیاهی لشگر و آدمِ پرت و خنگ وجود داره که ما همواره احساس هوش و ذکاوت بهمون دست میده!
پی نوشت : اگه بدونید چه آزمونی بود و چه کسانی به چه قصدی توش شرکت میکنن و بدونید که این نتیجه های درخشان و این میانگین مال اون تیپ آدماس، به عمق فاجعه پی میبرید!
؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خیـــــــــلی بامزه تعریف کرده بودی؛ مرسی … کاملن تونستم تصور کنم امتحان و شرکت کننده هاش چه شکلی بوده …
راستی مبارک باشه …