+ یکی میگه به قیافه ات میخوره ۳۰ سالت باشه، به صدات میخوره ۲۰ سالت باشه … یکی میگه به صدات می خوره ۳۰ سالت باشه، به قیافه ات میخوره ۲۰ سالت باشه … مانده ایم گیج و سرگردان … که بالاخره به ما چی میخوره ؟ :دی
+ امروز با یکی حرفم شد … اونم به خاطر یکی دیگه! … بعضی از آدما خیلی پست هستن … خیلی ناراحت شدم :(
+ دیدین این آدمای خودشیفته رو؟ … هندزفیری تو گوشمه، دارم آهنگ خودم رو گوش میدم … و آروم آروم واسه خودم قدم می زنم … میرم تو صف عابربانک … بعد از چند دقیقه، شلوغ میشه … ۶-۷ نفر دیگه هم به صف اضافه میشن … نوبت من میشه … خیلی آروم و بدون عجله دو تا کارت عابربانکم رو در میارم و یه کم پول از این یکی میریزم تو اون یکی! تازه وسطش یه دکمه رو هم اشتباهی میزنم و مجبور میشم عملیات رو از اول شروع کنم … حال ندارم عینک آفتابی رو در بیارم … چشمم هم درست نمی بینه، مجبور میشم هی عین این پیرمردا کله ام رو بکنم تو مونیتور عابربانک … کاملاً فحش های ملت رو حس می کردم :))
+ ما یه سفر کاری رفتیم با اجازه تون! از اونجایی که از دو سالگی اجتماعی بودیم و از این حرفا، کار به جایی رسید که دیگه نصف گروه ما رو همون “سینا” صدا می کنن! … که البته این مسئله مزایای خودش رو هم داره … مثلاً اینکه حالا (یعنی بعد از سفر) وقتی طرف زنگ میزنه میگه فلان گزارش پیشرفت پروژه رو واسم تا شب بفرست، بهش میگم : فلانی (طبیعتاً اسم کوچک!)، تو هم پدر ما رو در آوردی ها … حال ندارم! بمونه واسه فردا :دی
+ نه به تابستون سال پیش که بیش از ۹۵% به بطالت و خوندن گوگل ریدر گذشت … نه به تابستون امسال که باید پروژه و کار و تفریح چند نفر رو خودم تکی انجام بدم!
ایول ایول :))