همونطوری که چند روز پیش گفتم، تمام نوشته های اینجا رو از اولین نوشته تا الان خوندم و به یه سری از کامنت ها جواب دادم … به چیزای خیلی جالبی برخوردم … چیزایی که ماه ها پیش نوشتم ولی الان به درد خودم می خورن … یا کامنت هایی که واقعاً به نظرم جالب بودن … به هر حال خیلی از نوشته ها و کامنت ها بودن که به کلی یادم رفته بودن … مثلاً این کامنت به نظرم جالب بود :
خودت میدونی از خودت چی می خوای ؟
ناراحت نشی ولی این چرت و پرت ها چیه نوشتی؟ مگه زندگی چند روزه که بخواد به تنهایی بگذره
به نظر من زندگی وقتی قشنگه که با هم باشیم، با هم بخندیم ،از بودن در کنار هم لذت ببریم
تنها بودن و جدایی از کسانی که دوستشون دارم ،من رو عصبی می کنه
مهم هم نیست که چه کسی از من خوشش نمیاد
خلاصه برو خوش باش که دنیا ۲ روزه .از لحظه لحظه ی عمرت لذت ببر ،اما نه با ناراحت کردن دیگران. همه دوستت خواهند داشت اگر تو هم دوستشان داشته باشی. ایمان داشته باش
متأسفانه اون زمان وارد کردن ایمیل رو ضروری نکرده بودم و بنابراین نفهمیدم کامنت فوق رو کی گذاشته … حتی نتونستم بهش جواب بدم! ولی امروز میخوام جوابش رو بدم …
واقعیت اینه که نه! … من واقعاً نمیدونم از خودم چی میخوام … این رو کاملاً جدی میگم … نه الان … نه ۱۰ سال پیش که به زور زیست و فیزیک به خوردمون میدادن … من هیچوقت نفهمیدم از خودم چی میخوام … چیزهایی که من براشون تلاش کردم و به سختی بدست آوردم، شاید رویای خیلی از هم سن و سال های من باشه، ولی باور کنید، من هیچوقت به طور دقیق نفهمیدم که به چه دلیل برای اون چیزا تلاش میکنم … همین الان که دارم این نوشته رو مینویسم، دارم برای بدست آوردن چیزهایی تلاش می کنم که باز هم نمی دونم چرا … و این تلاش ها همینطور پشت سر هم دارن تکرار میشن و میرن … بدون اینکه هیچ دلیلی پشتش وجود داشته باشه … بعضی روزا از صبح که پا میشم، خوش اخلاق، اجتماعی، خوش مشرب، با حوصله … بعضی روزا بد اخلاق، بی حوصله، گوشه گیر، بی حال … می دونین چیه … دارم کم کم مطمئن میشم که “فکر کردن” دشمن آرامشه … اگه بخوای فکر کنی که هر اتفاقی واسه چی میوفته، یا هر کاری رو برای چه هدفی و نتیجه ای انجام میدی، هیچ کاری نمی تونی انجام بدی … روزی که فکر نکنم و صرفاً بخوام طبق روال نفس کشیدن باشه، همه چی سر جاشه … کار، پروژه، تفریح، همش انجام میشن … اما روزی که بخوام فکر کنم راجع به کاری که دارم می کنم، آرامش از بین میره …
به خدا راست میگه … من دارم اینجا چرت و پرت می نویسم و الکی وقت خودم و شما رو تلف می کنم … جدی میگم … مگه زندگی چند روزه ؟ که بیشتر اون در حال نوشتن، خوندن، فکر کردن به گذشته، فکر کردن به آینده،یاد گرفتن، یاد دادن، کار کردن و … بگذره ؟
حق با توه دوست عزیز و گمنام من … دیروز وقتی دست به سینه، به دیوار تکیه داده بودم و رقصیدن ملت تو خیابون رو عاقل اندر سفیه تماشا میکردم!، داشتم به این فکر میکردم که علت اینکه اینا اینطوری وسط خیابون با این شدت و حرارت میرقصن، چیه؟ چه به روز ما اومده که اینطوری شده و مردم اینقدر تشنه ی این چیزا شدن و …
اما شب موقع خوابیدن، متوجه چیز جالبی شدم … اون ها چند ساعت شادی و پایکوبی کرده بودن … ولی من فقط فکر کرده بودم!
پی نوشت : یک جام شراب، صد دل و دین ارزد … یک جرعه می، مملکت چین ارزد / جز باده لعل نیست در روی زمین … تلخی که هزار جان شیرین ارزد
‘اما شب موقع خوابیدن، متوجه چیز جالبی شدم … اون ها چند ساعت شادی و پایکوبی کرده بودن … ولی من فقط فکر کرده بودم! ”
احسنت ! این بخشش خیلی جالب بود !
@مجتبی, ممنون :)