ترس، واقعیت

یادمه دوم دبستان که بودم، دوستام به زور منو از رو پل هوایی رد کردن … قبلاً هم تجربه شو داشتم … چیز تازه ای نبود … راستش از ارتفاع می ترسیدم … از افتادن می ترسیدم … رو پل می دونستم که نمیوفتم ولی باز ترسش بود … یه عده شون خندیدن … یه عده شون سعی می کردن کمک کنن تا ترسم بریزه … شاید فقط دسته دوم دوستام بودن … نمیدونم …

اما کوه یه چیز دیگه اس …

وقتی داری از کوه بالا میری، هر چقدر که بالاتر میری، ترس افتادن بیشتر میشه … راه باریکتر میشه، سختی هاش بیشتر میشه … گاهی نفس کم میاری … گاهی خسته میشی … گاهی میخوای برگردی … گاهی پات سر میخوره … گاهی از رو صخره ای میوفتی پائین … زخمی میشی … اما ترس کوه یه چیز دیگه اس …

ممکنه درست بیوفتی جایی که ازش شروع کردی … با این تفاوت که دیگه نه نفسی داری، نه می تونی دوباره شروع کنی!

از افتادن می ترسم … از ارتفاع این کوه می ترسم … ولی کوه رو دوست دارم … دوست دارم تا قله برم … اما کوه افتادن داره … کوه زخمی شدن داره … کوه مرگ هم داره …

اما خب … لحظات تکرارناپذیری داره … کوه من واقعیت داره … ترس واقعی رو دوست دارم … ترس رو با واقعیتش دوست دارم …

———–

پی نوشت ۱ : شایدم داشت …

پی نوشت ۲ : هفته ی بدی بود … از هر لحاظ که فکرشو کنی …

پی نوشت ۳ : لحظات تکرارناپذیر، تکرارپذیرند

پی نوشت ۴ : امروز داشتم فکر می کردم به اینکه کلاً سبک نوشتنمو عوض کنه … یادداشت های روزانه بنویسم … اسم وبلاگمو تغییر بدم … یا یه جایی این وبلاگو تموم کنم و یکی دیگه شروع کنم …

پی نوشت ۵ : این روزا زیاد فکر می کنم … جدی نگیر …

پی نوشت ۶ : کی فکرشو می کرد منم بنیامین گوش بدم ؟!

وبسایت http://30na.net
نوشته ایجاد شد 401

5 دیدگاه در “ترس، واقعیت

  1. سلام سینا جان بلاگت فوق العاده س حست خیلی نزدیکه کاملاً قابل لمسه اما تا کی می خوای بترسی؟ جلو برو خدا در همین نزدیکیست/لای آن شبوها پای آن کاج بلند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته های مرتبط

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا