من ، حافظ
یکشنبه, دسامبر 21, 2008 23:45جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبید
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
چو ماه روی تو در شام زلف میدیدم
شبم به روی تو روشن چو روز میگردید
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
—————–
پی نوشت ۱ : یلدا … من … تو … حافظ !
پی نوشت ۲ : به خاطر اسپمر ها مجبور شدم یه کد امنیتی واسه کامنت ها بذارم. ظاهراً چاره ای نیست!
پی نوشت ۳ : هیچی بدتر از این نیست که آدم فکر کنه داره تند میره و نمی فهمه … و هیچی بدتر از این نیست که فکر کنی داری پیش میری، در حالی که داری دور خودت میچرخی و یکی از بیرون تماشات میکنه و می خنده … نمی دونم … شاید می خنده …
پی نوشت ۴ : با اینا زمستونو سر میکنم …
يك ديدگاه براي “من ، حافظ”
- لطفاً فارسی بنویسید. نظراتی که پینگلیش باشند، تأیید نمی شوند.
- اگر نمی توانید فارسی تایپ کنید، کافیست در بالای کادر متن، گزینه تبدیل خودکار را فعال کنید و پینگلیش بنویسید. نوشته ی شما پس از نوشتن هر کلمه به صورت خودکار به فارسی تبدیل می شود.
- نظر شما پس از بررسی، منتشر خواهد شد. در صورتی که تمایل دارید نظرتان به صورت خصوصی باقی مانده و منتشر نشود، لطفاً ذکر کنید.
- در صورتی که دیدگاه شما در مورد این نوشته نیست از صفحه ارتباط با من استفاده کنید.
bita! گفته است :
دسامبر 23rd, 2008 در 2:23 ب.ظ
زمستون داره با تو سر میشه!