مهم نیست

شنبه ۸:۱۵ صبح

دستامو میذارم تو جیبم … خیلی آروم کنار درختا قدم میزنم … میرم و میام … ساعت رو نگاه می کنم … یه لحظه خودم را میذارم جای اون … بخار نفسم رو دوست دارم … همه عجله دارن … نسکافه رو میذارم کنارم و خیره میشم به نیمکت های خالی … و زمزمه می کنم : ای دلت خورشید خندان، سینه ی تاریک من ، سنگ قبر آرزو بود …

شنبه ۱:۲۰ ظهر

زندگی جریان داره … چه من بخوام ، چه من نخوام … چه منو به اوج ببره، چه پرتم کنه تو دره … بیایید با زندگی بسازیم … بیایید به سگ ها احترام بذاریم … بیایید کتاب هامون رو جلد کنیم و با خودکار توشون چیزی ننویسیم … سرما نفس کشیدن رو دشوار می کنه … ولی اون بخار ، ارزششو داره … همه به هم نگاه می کنن … بوی خاک میاد … گور ها به هم چشم می دوزن … می خندن … سرده … دستامو میذارم تو جیبم … سکوت میکنم … زندگی جریان داره … یک جریان گردابه ای اجباری !

شنبه ۱۴:۳۵بعد از ظهر

خوابم میاد، نمیتونم فکر کنم … فکر می کنم، نمی تونم بخوابم … نسکافه رو قطره قطره می خورم … انقدر آروم که سرد میشه … آدم ها از جلو پام رد می شن … گهگاهی به زور لبخندی تحویلشون می دم و سری تکون میدم … ترجیح میدم کسی رو نشناسم … حس غریبه بودن رو دوست دارم … حس گم بودن … حس عادت نکردن …

شنبه ۶:۱۰ عصر

قهوه ی رقیقی از آب در اومده … زندگی رقیق شده … با خودم حرف می زنم … تلویزیون رو روشن میکنم … بلافاصله خاموش می کنم … سکوت … گهگاه زمزمه ای می کنم : آروم اومدی ، تو خوابم … آروم اومدی، مثل رقص یه پروانه با ناز شاخه ی گل …

شنبه ۱۱:۳۶ شب

سکوت می کنم … تقصیر منه … و حق با توست … گاهی فکر می کنم که شاید “پائیز بهانه است، درخت از برگ خسته شده” … خوشحالم از اینکه هنوز شجاعت پذیرفتن اشتباهمو دارم … ناراحتم از اینکه ناراحتی ! … و کاش اینقدر بد نبودم …

یکشنبه ۱:۴۰ بامداد

انگشتام می رقصن … و خیره به سازم می مونم :

من گلی پژمرده بودم، گر تورا صد رنگ و بو بود …

دل من، دل تو، دل ما، دل همه ی آدما مگه چی می خواد …

منو رها کن از این فکر تنهایی، تو نرفتی، تو هنوزم اینجایی …

صدای پیانو … سکوت محض … بی خوابی … خستگی

یکشنبه ۲:۰۵ بامداد

باید استراحت کنم … باید فکر نکنم … باید سکوت کنم … شاید دیگه مهم نیست که من چی فکر میکنم … شاید از اولش هم مهم نبوده که من چی فکر میکنم … سرده … دستام رو میذارم تو جیبم … شاید درخت از برگ خسته شده !

————-

پی نوشت ۱ : چند روزی هست که دیگه چتر نمی برم … آخه مثل اینکه دیگه بارون نمی باره …

پی نوشت ۲ : می دونم که دیر به روز کردم … و ببخشید اگه یه کم طولانی شد

پی نوشت ۳ : من، تو ! مقصر ویرگول است! (برداشته شده از Blast یه دوست)

وبسایت http://30na.net
نوشته ایجاد شد 401

15 دیدگاه در “مهم نیست

  1. دل من، دل تو، دل ما، دل همه ی آدما مگه چی می خواد …

    منو رها کن از این فکر تنهایی، تو نرفتی، تو هنوزم اینجایی …

    … مثل همیشه … عالی بود …

    حرفام خیلی وقته ته کشیده .. چقدر دلتنگم….

  2. نیم ساعته این صفحه بازه، به جمله هات نگاه می کنم، فکر می کنم اما هیچی نمی تونم بنویسم!
    این متن رو که خوندم بیشتر فهمیدم بلاستتو!
    درخت حق داره از برگ خسته بشه!! حق داره! اما حق داشتن هر کاری رو توجیه نمی کنه!!

  3. تقصیر درخت و برگ نیست اگه پائیز دلش می خواد تکرار بشه …
    پائیز، باد، سرما … اینا مقصرند، وگرنه درخت و برگ همون کاری رو می کنن که باید بکنند…!
    و اما ویرگول بیچاره! ویرگول فقط یک مکث کوتاهه، چیزی رو از چیزی جدا نمی کنه، بهتره از نقطه ها بترسیم، نه ویرگولها … “من، تو!” این که ترسناک نیست. “من.تو!” این آدمو می ترسونه!

  4. سلام نمی دونم چی بگم هیچ کس و هیچ چیز نتونست منو آروم کنه و اشک منو در بیاره چون خیلی وقت بود که به دلم سر نزده بودم فقط می تونم بگم ممنونم که شما منو به خودم آوردیدو………………….

  5. با جرات تمام میتوانم گفت که انتخاب جملات از نگاه پیام دهی بدون حرف اند.
    اما لطفا از یاد نبرید که مخاطب شما تمام پارسی دری زبانان اند بنا اگر از استفاده کردن لهجه ها در جملات جلوگیری شود بهتر خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته های مرتبط

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا