نارنج
پنجشنبه, آوریل 24, 2008 20:08هزار چهره می نماید …
می خندد … می سوزد … ایمان می گیرد … کفر می گوید … می پرستد … می گریزد … لبریز می کند … تاریک می شود … دلگیر می کند … گاه نیک می شود …
طعم خربزه می دهد … بوی نارنج دارد … تنه ی چنار می شود … اشک می ریزد … چون سروی تنومند … گاه درٌه ای گم … سکوتی بی پایان … فریادی بی آرام …
سبز است … زرد می انگارد … سرخ می کند … سیاه می شود …
گاه می خواند … گاه می راند … گاه می بلعد … گاه می گزد … گاه می سوزد … گاه می سازد …
گاه چوپانی دلیر… گاه طعمه ی گرگ می شود … گاه آئینه ، روبرو … گاه دیواری بلند …
شب را ایهام می کند ، روز استعاره می کشد … طعم خربزه می دهد … کاش به آخر نرسد!
——–
پی نوشت ۱ : به هر حال اینم یه جورشه !
پی نوشت ۲ : خربزه دوست ندارم … من پرتقال دوست دارم … شیرین … ترش … غبارش اشک می آورد … لذت پرواز دارد … طمعش می ماند … بوی نارنج دارد! بوی نارنج … !
پی نوشت ۳ : این روز ها ، ساز نمی سازد … کوک نیست … نمی خواهد … نمی بارد … نمی آید …
۴ ديدگاه براي “نارنج”
- لطفاً فارسی بنویسید. نظراتی که پینگلیش باشند، تأیید نمی شوند.
- اگر نمی توانید فارسی تایپ کنید، کافیست در بالای کادر متن، گزینه تبدیل خودکار را فعال کنید و پینگلیش بنویسید. نوشته ی شما پس از نوشتن هر کلمه به صورت خودکار به فارسی تبدیل می شود.
- نظر شما پس از بررسی، منتشر خواهد شد. در صورتی که تمایل دارید نظرتان به صورت خصوصی باقی مانده و منتشر نشود، لطفاً ذکر کنید.
- در صورتی که دیدگاه شما در مورد این نوشته نیست از صفحه ارتباط با من استفاده کنید.
Angel گفته است :
آوریل 25th, 2008 در 7:31 ب.ظ
اگه سرد و مرده بودم
اگه پر نمی گشودم
.
.
.
به تو بستم این دو بال ِ خسترو…
.... گفته است :
آوریل 26th, 2008 در 7:55 ب.ظ
مثل همیشه زیبا….مثل همیشه بی نظیر…..مثل همیشه کم آوردم……
مهسا گفته است :
آگوست 2nd, 2008 در 5:05 ب.ظ
معرکه بود …خیلی عالی نوشتی
حرف را باید زد …درد را باید گفت…
دشت ها نام تو را میگویند ….کوه ها شعر من را میخوانند …
کوه باید شد و ماند …رود باید شد و رفت …. دشت باید شد و خواند
در من این جلوه اندوه زچیست؟ …. در تو این قصه پرهیز که چه ؟
در من شعله عصیان نیاز …در تو دمسردی پاییز که چه؟!!
سخن از مهر من و جور تو نیست … سخن از متلاشی شدن دوستی است … و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنایی با شور ؟!! جدایی با درد ؟!! و نشستن در بهت فراموشی …یا غرق غرور ؟!!
به قول شما: طمع خربزه می دهد … کاش به آخر نرسد!
شیوا گفته است :
فوریه 21st, 2009 در 11:58 ق.ظ
من فکر میکنم بی نظیر بود با یک اشتباه تایپی در واقع این است :
طعم خربزه میدهد…کاش به آخر نرسد