“یک قوى وحشى در یکى از دریاچه هاى آلمان به یک قوى پلاستیکى علاقمند شده است و حاضر به ترک آن نیست. این قوى وحشى که پترا نامگذارى شده است تابستان پارسال به همراه صدها قوى وحشى دیگر وارد این دریاچه شد و قوى پلاستیکى ای را دید که در واقع یک قایق پدالی است . پترا به قوى مصنوعى علاقمند شد و ترجیح داد به جاى آنکه همراه همجنسان خود مهاجرت را به مناطق گرمسیرى ادامه دهد , در کنار قوى پلاستیکى بماند.“
این خبر رو حدود یه ماه پیش برای بار دوم از اخبار شنیدم … هر روز ناخودآگاه یادش میوفتم … دو حالت بیشتر نداره … یا این عمل از روی غریزه صورت میگیره … یا از روی تفکر … اگر این قو قادر به چنین تفکری باشه ، حتماً باید بفهمه که این قوی پلاستیکی زنده نیست ! … یا باید بفهمه که قویی که اندازه اش ۵۰ برابر اونه ، به دردش نمیخوره … پس ، چیزی جز غریزه نیست … غریزه ای که اول چشم ها رو کور میکنه … بعد گوش ها رو کر میکنه … و بعد مغز رو خالی میکنه !
نمیفهمم … اصلاً نمیفهمم … نمیفهمم چه اتفاقی میوفته که دو موجود به هم علاقه مند میشن ! از بین تمام موجودات دیگه ای که کم و بیش مشابه هم هستن … و نقص ها دیده نمیشه … نمیفهمم چرا درست وقتی که حس میکنی تمام پروسه ها داره توسط مغز انجام میگیره ، در واقع مغز هیچ کاری انجام نمیده … نمیفهمم چه ارتباط فرا زمینی ای وجود داره که زمان رو گم و گور میکنه … نمیفهمم چی باعث میشه …
فقط یه چیز به ذهنم میرسه … فقط یه چیز …
قسمتی از خدا بر روی زمین به جا مانده است !
منو رها کن از این فکر تنهایی …
———–
پی نوشت ۱ : این آهنگ رو گوش کنید … ظاهراً تیتراژ پایانی یکی از برنامه های تلویزیونه (شب شیشه ای ):
منو رها کن از این فکر تنهایی Right Click –>Save Target as
پی نوشت ۲ : دلیل اینکه موسیقی این وبلاگ عوض نشد ، اینه که حسش نبود ! ولی خب ، آهنگ Love Story رو از قسمت “موسیقی من” میتونید دریافت کنید.
پی نوشت ۳ : خیلی بده که چند تا متغیر مستقل داشته باشی و لازم باشه بر اساس تمام اونها راجع به یه سیستم تصمیم بگیری ! مهم نیست …
پی نوشت ۴ : به تازگی فهمیدم که این سه نقطه های من (…) خیلی اپیدمی شده … تو وبلاگ تمام دوستام ( حتی اونایی که تو لینکدونی من نیستن ) ، این سه نقطه ها رویت شدن .
پی نوشت ۵ : یه آهنگی هست … مال سال ۲۰۰۲ … همش از این میگه که “حالا که تو رفتی ، یه لحظه اشک میریزم ، یه لحظه فراموش می کنم … حرف زدنم به گریه تبدیل میشه … ولی هیچ اتفاقی نیوفتاده و هر جدایی یه شروع دوباره است و زندگی من به آخر نرسیده و … ” هی به خودش امید میده … ولی آخرش ، یهو میگه : “اما اگه منو به طرف خودت صدا کنی ، باز هم من هستم … نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده !” … محتوای این آهنگ هیچ ربطی به من نداره ( و به شدت تکذیب می کنم ) … ولی یه جورایی عجیبه ! نمیدونم ، شاید هم تأثیر ملودی آهنگ باشه …
پی نوشت ۶ : دچار توهم شده ام … هر چند دقیقه ، ساعت رو می بینم … افسوس که عاقلان مردد هستند و جاهلان مطمئن !
سلام
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند!!
این عشقی که ما هر روز میبینیم خیلی وقتا هوسه نه عشق ولی عشق چه از نوع زمینی باشه چه آسمونی عقل رو تحت شعاع قرار میده نه اینکه اونو کنار بزنه!!…
نمیدونم دعا کنم عاشق بشی یا نه؟!!!!…اما …
در مورد سه نقطه ها هم باید بگم به نام خودت در نکن خیلی ها قبل از تو استفاده میکردند و میکنن!! ;)
اگه چیزایی که میگی قابل فهم بود که دیگه قشنگ نبود…
جسارت می خواد آدم نقطه رم به خودش نسبت بده ها…جسارتم جسارت های قدیم..
سایه ی من عاشق ِ سایه اتان شده
.
.
.
.
خواستم ببینیم می شود
“همسایه”
شویم
.
منم نمیفهمم چی میشه. مهم نسیت. نمیدونم شایدم مهم باشه.اون قسمتی از خدا که مونده روی زمین شاید حالت دکوری داره یا شایدم فقط یه نشونه ست. هست اصلا!؟
کلا همه ش همینه…
سلامُ بله حق با شماست بهتون تبریک میگم من بقیه آهنگهای شما رو هم گوش دادم حرفه تونو خوب بلدین اما خب نمیشد اسم آهنگتونو جایی بنویسم ُاما همینجا ازتون اجازشو میگیرم دوست من اتفقا خیلی دنبال کسی میگردم که تو کاره آهنگ سازی باشه موفق و شاد باشید لطفا در صورت اجازه به وبلاگ من سر بزنید و اجازه بدید خیلی ممنونم
zaheran hesabi dochare tavahom o khodshiftegi hasti dooste aziz , hala dige 3 noghte gozashtan ham takhasose shoma bude o epidemy shode ,,, ajab baba