خیره

بعضی وقتا ، یه اتفاقاتی میوفته ، یا ممکنه بیوفته ، یا شاید هم نیفته ! ولی آدم رو از این رو به اون رو میکنه … حتی در حالتی که اتفاق نیوفته . فکر می کنم یه تحول محسوب میشه … یه دگرگونی … شاید هم یه شکست پنهان … و شاید یه پیروزی آشکار .
اتفاق ها ، همه منو به سمتی میبرن که ظاهراً باید برم . شاید بگی بایدی در کار نیست ، ولی من میگم هست !
جاده ای که فقط برای من ساخته شده …
ماشینی که من دارم باهاش پیش میرم …
وسطا بنزین تموم میکنم …
همه جا هم پمپ بنزین نیست …
باید چند کیلومتر ماشینو تنهایی هل بدم …
چون تو پمپ بنزین قبلی به این فکر نمیکردم که ممکنه بنزینم تموم بشه … سرعتم زیاد بود ، مصرفش بالا میره …
بعضی وقتا خسته میشی ، خوابت میگیره … باید نگه داری … پیاده شی … یه کم قدم بزنی … به ماشین های دیگه نگاه کنی … به همه اونایی که چند دقیقه قبل ازشون سبقت گرفتی … به اون ماشینی که وقتی از کنارش مثل باد رد شدی ، بهش خندیدی … !
باید تقلب کنی … پلیس رو که از دور دیدی ، سرعتت رو کم میکنی … ازش که رد شدی … دوباره تند میری …
بعضی وقتا باید بدون زدن راهنما ، بکشی کنار … جوری که همه ماشینای دور و برت بهت فحش بدن …
بعضی وقتا ترمزت می بره … نمی تونی نگه داریش …
بعضی وقتا باید مسافر سوار کنی … شاید فقط چند کیلومتر … شهر بعدی پیاده میشه … ولی از یکنواختی درت میاره … سرگرمت میکنه … شاید دو تا جوک هم برات تعریف کنه ! … نهایتش یه چای هم باهم میخورید … اینجا ، باید پیاده شه … بهم میگه :

   

              تا شهر بعدی هم میری ؟
             
نه … من یه جا همین نزدیکیا کار دارم … بعدش هم برمیگردم …
             
حیف شد … خوب میشد باهات میومدم …
             
آره … خیلی حیف شد … تازه داشتیم ایاق می شدیم !!!

من شهر بعدی هم میرم … ولی اگه میبردمش احتمالاً شهر بعدی ، اون منو پیاده میکرد ، عوض اینکه من اونو پیاده کنم !
من موندم و خودم ! … بازم باید برم … دیگه داره حوصلم سر میره … تند تند ساعتو نگاه میکنم … ثانیه شمار و عقربه بزرگه ایستادن … عقربه ی کوچک داره کار ثانیه شمار رو انجام میده … مسافری نیست … جاده مثل همیشه … خط های خیابون ، کج و معوج … پلیس هم نیست … پای چپم آزاد آزاده … با ترمز هم کاری ندارم … یه تابلو … کنارش یکی وایستاده داره دست تکون میده … دیگه مسافر نمی زنم … رو تابلو نوشته : پمپ بنزین بعدی – ۲۰۰ کیلومتر … نمیتونم برگردم … باید سوارش میکردم … حدأقل وقتی بنزینم تموم شد ، با هم هل میدادیم … نه نه نه … دیگه مسافر نمی زنم … چراغ بنزین روشن شد … داره خوابم میبره … بذار یه چیزی بخونم ، خوابم بپره … قدیمی ؟ ترکی ؟ پاپ ؟ بذار بینم …

ای که بی تو خودمو ، تک و تنها میبینم …” نه نه ، حال نمیده …
Ayrılıklar zormuş , beni hasret yormuş …”  … نه ، اینم حال نمیده …
شبامو ازم گرفتی ، گرفتی خوب من … یه دفعه گذاشتی رفتی و رفتی خوب من” … نه ، اینم دیگه حال نمیده …
واسه اون ناز و ادات میخوام بمیرم … آخ دلم میخواد در آغوشت بگیرم … لباتو غنچه نکن دلم میمیره … تا بخوام از اون لبات بوسه بگیرم … بگیرم … بگیرم … بگیرم … بگیرم …… خوشگل ، خوشگل …
 
آهنگشو با دهنم میزنم … رو داشبرد ضرب میگیرم … سر هر ۴ تا ضرب هم یه بوق !
 
خوشگل … خوشگل … خوشگل … خوشگل

One , two , three , dance
Everybody clap your hands
All the ladies in the house
Shake it to the beat Now

تن تو ، داغ تر از لاله کویریه … تو رو داشتن ، نمیدونی به خدا ، عجب اسیریه … خوشگل … خوشگل … خوشگل … خوشگل …

 
آره ، این بهتره … خیلی جلفه … ولی باحال تره … فاز میده … داره خوابم می پره … هنوز باید برم … یه تابلوی دیگه … نمی بینمش … چراغ ها رو روشن میکنم … حالا دارم می بینم … “این مسیر پایانی ندارد”
 
چراغ بنزین خاموش شد ! … ترمز ندارم … پای چپم بی حس شده … مسافر نمیزنم … فقط ، خیره به خط های خیابون می مونم !

وبسایت http://30na.net
نوشته ایجاد شد 401

9 دیدگاه در “خیره

  1. اگه می شد بفهمیم که کدوم مسافر باهامون تا آخر خط(اونجایی که فقط خط ها رو می شمردی)می آد چقدر خوب بود…و کاش وقتی ماشینمون تو یه جاده خلوت خراب شد مجبور نباشیم تنهایی هلش بدیم …خیلی ترسناکه …ولی به شخضه فکر می کنم اونایی که آهسته و پیوسته می رن و در نهایت جلو می زنن مسافر از سر و کول ماشینشون نزده بیرون …ولی مسافر های خوبی دارن….

  2. این مسیر پایانی نداره، همون طور که ما به پایان نمیرسیم!
    خیلی ها میگن باید همین طوری گذروندش ، یه آهنگ بذاری و مستقیم بری! تا هیچ جا! ولی اینم نمیشه..

  3. یه مسافر یه غریبه یه شبم بی پنجره… می روم با کوله بار سرنوشت و خاطره…
    خسته ام از خستگی ها خسته از این قصه ها ….

    قصه های من غمگین اگه تلخن اگه شیرین …می روم تا واسه فردا بسازم دنیای رنگین…

    بی خیال پسر! پیاده شو کنار جاده یه هندونه بخوریم ! حالش از آهنگی که می خونی و مخ بقیه رو باهاش تیلیت می کنی بیشتره!!!!

  4. انسان به چیزهایی نیاز دارد که به آنها بچسبد. . انسان به اتفاقات دروغین نیاز دارد چون حقیقت او را تغییر میدهد و واقعیت خطرناک است. او به چیزهایی نیاز دارد که تنها واقعیت را ببیند اما در عین حال واقعیت نباشد. آن زمان میتواند از انجام امور لذت ببرد و همچنان انسان قبلی باقی بماند. نتایج باعث نفوذ نمیشود بلکه تنها صورت میگیرد پس خطری انسان را تهدید نمیکند. داشتن چنین ابزاری درست همانند در اختیار داشتن یک دیوار شیشه ایست که در مقابل حوادث به دور خود می بندیم همه اتفاقات قابل رویت است اما تاثیری به درون نخواهد داشت .

  5. سلام .خیلی زیباست .منموندم اینا از خودتونه یا کپی پیستیه؟ اگه از خودتونه خیلی زیباست و احسای لطیفی دارید …. ما که خیری ندیدیم از این احساسات …
    خوش باشید کبوتران عاشق ..و.

  6. سلام ، نوشته زیبایی بود اما باید یادمون باشه آخر همه جاده ها به ی مقصدی می رسه یا همین جا یا اون طرف .اما خیلی مهمه که مسافری که کنار دستت می شینه کیه ؟ امیدوارم هر کس مسافر همراهش همونی باشه که دوست داره .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته های مرتبط

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا