نمیره از یادم

دنبال یه فرصتم . شایدم یه فرصت دنبال منه ! به هر حال یکیمون باید کم بیاریم ! ترجیح میدم صبر کنم . حسابی سرم شلوغه . هزار تا کار دارم ولی بازم دست بردار نیستم . بالاخره یکی باید کوتاه بیاد !

روزی ۲ بار sarzamin.org رو چک میکنم . شدیداً منتظر آلبوم حبیب و محمد هستم ! در واقع منتظر یه آهنگشون ! کاری که من میخوام بکنم با آهنگی که کیفیت پایینی داره ، شدنی نیست ! به هر حال تا ۱ ماه دیگه هر وقت سرم خلوت بشه یه آهنگ خیلی باحال رو مینوازم و رو سایت میذارم که البته فعلاً بین ۲ تا آهنگ شک دارم . شاید هم این دفعه صدای خواننده داشت ! ( که این کاملاً بستگی داره به … ) :

نپرس دیگه حالم ، سوخته پر و بالم

یاد چشات یک دم ، نمیره از یادم …

.

.

.

کاش که میشد یک شب ، خوابتو میدیدم … چشمای نازتو ، تو خواب می بوسیدم …

همش تو ذهنمه ! نصف شب از خواب بیدار میشم ، میاد تو ذهنم . تو خیابون ، تو مترو  ، تو دانشگاه ، تو خونه ، تو جمع دوستام ، موقع خندیدن ، موقع راه رفتن ، موقع حرف زدن … و مخصوصاً موقع نواختن !

دلم میخواد یه کاری بکنم . ولی نمیشه … فرصت زیادی ندارم . شاید یه روز … شاید یه ماه … شاید یه سال … خیلی زود میگذره ! مثل تابع e  به توان x سریع شده . حق با بزرگتر هاست . دوست دارن به جوونی و کودکی شون برگردن ، چون اون موقع زمان براشون کند تر میگذشت . فکر که میکنم میبینم اگه بمیرم ، واقعاً دلم میسوزه . خیلی کارای ناتموم دارم …

به بعضی ها باید بگم دوسشون دارم …

به بعضی ها باید بگم ازشون بدم میاد … ( و از روزی که برن ، همش تو عشق و حال خواهم بود :D )

به بعضی ها باید بگم “ببخشید”

خیلی جاها رو ندیدم ، هنوز …

خیلی خندیدم به چیزایی که نباید میخندیدم …

خیلی بی اعتنایی هایی کردم که نباید میکردم …

خیلی وقت تلف کردم …

خیلی حرف نگفته دارم …

خیلی صداها رو نشنیدم …

مغزم رو خیلی اذیت کردم …

به خانواده ام خیلی بدهکارم …

به خدا بیشتر …

یه کنسرت هم به خودم بدهکارم … ۷ ، ۸ ماه فرصت می خوام …

نمیدونم چی شده که تحولاتی در من صورت گرفته . کمتر ساز میزنم . ولی عمیق تر ! کمتر پای کامپیوتر میشینم . کمتر تلویزیون نگاه میکنم. کمتر بیدار میمونم . کمتر ON میشم ! کمتر حرف میزنم . کمتر سر و صدا و شلوغی میکنم . ولی بیشتر فکر میکنم !

باز دوباره صبح شد ، من هنوز بیدارم ، کاش میخوابیدم …

احساس میکنم با فکر کردن میتونم تمام اون کارایی رو که کمتر شدن ، جبران کنم . تازه دارم متوجه میشم که بهترین لحظات زندگی لحظاتی هستن که با تمام وجودت داری فکر میکنی .

نمیره از یادم …

چه لذت بخش میشه وقتی که همراه با چیزی باشه که دوستش داری ! چند دفعه که اون طوری فکر کردم ، به نتایج خوبی رسیدم . مثلاً Rabab + Mandolin   شد یه چیز شبیه تار و سه تار !

بازم ، خیره به سازم می مونم … راه دیگه ای هم سراغ داری ؟

خیلی خوبه که حافظ برای شعرهاش پول نمیخواد :

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکایت منما

حجله حسن بیارای که داماد آمد

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

 

زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان

تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

من حرفشو گوش کردم ! دارم به این فکر میکنم که اولش سنتی باشه … یه تحول …

من هنوز بیدارم ، کاش میخوابیدم …

نمیره از یادم …

بعضی ها میگن من خیلی دوپهلو مینویسم . به شدت تکذیب میکنم …

وبسایت http://30na.net
نوشته ایجاد شد 401

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته های مرتبط

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا